گاه نوشت های من

من گاهی می نویسم، برای یاداوری انچه که برایم مهم است، به خودم!!!!

۱۰ مطلب با موضوع «خاطرات سربازخونه» ثبت شده است

پایان خاطرات سربازخونه

سلام
هفته قبل که داشتم بر می گشتم خوابگاه یه سرباز رو دیدم که کنار میدون ولی عصر با لباس نیروی هوایی ادرس پادگان اموزشی نیروی هوایی رو می پرسید و من که با شنیدن اسم نیروی هوایی و دیدن لباس ابی اون حس نوستالوژی ام گل انداخته بود البته به اضافه درصدی حس فضولی! ایستادم و ادرس دقیق بهش دادم و کلی از خدمت توی هتل هوایی براش تعریف کردم و وقتی فهمیدم مثل خودم خراسانیه اسم یکی از دوستای دوران سربازی رو بهش دادم که بعد از اتمام دو سال خدمت همونجا مونده بود و الان کادری شده و بهش گفتم برو پیشش و بگو من دوست فلانی ام تا هواتو داشته باشه.
امروز هوس کردم زنگ بزنم پادگان ببینم چه خبره. و وقتی با دوستم صحبت کردم فهمیدم اون سربازه الان شده منشی و برای خودش داره حال می کنه.
من سربازی ام فقط دو ماه طول کشید یعنی فقط دوران آموزشی و بعدش چون امریه داشتم اومدم... و تا چند ماه پیش الاف(علاف)  بودم تا اینکه دوره کاراموزی شروع شد.
و 1/6/87 پایان رسمی تمام دوران سربازی اعم از اموزشی و علافی و کاراموزی و این پست هم پایان تمام خاطرات سربازخونه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

پایان ماراتن

امروز ۹/۱۲/۸۵ ماراتن تمام شد البته نه رسما بلکه یکی از مراحل هنوز هم ماند که با هماهنگی صورت گرفته انجام ان محول شد به احد از رفقا که در رشته دومیدانی سابقه ای طولانی دارند

اما در ادامه ماراتن مراحل به نحو ذیل طی گردید!!!

شنبه ۵/۱۲/۸۵ به میدان سپاه رفتیم برای اخذ نامه و برگه معرفی را ساعت ۵/۹ تحویل داده و ساعت یک ونیم تحویل گرفتیم در حالی که روی ان نوشته بود :

فاقد کد ملی است

در صورتی که اگر همان اول می گفتند که کد ملی لازم است در عرض ده دقیقه می توانستم کد ملی همه بچه ها را وارد کنم و کارمان همان روز تمام شود اما نشد

یک شنبه:

کد ملی را نوشته و نامه را ساعت ۹ داده و ساعت یک و نیم البته بدون تاریخ و امضا گرفتم و بعد از یک ساعت دنبال سرهنگ ...(۱) گشتن نامه امضا شد

وای  که چه حالی داشت دیدن نامه با تاریخ(۲) و امضا

از نظام وظیفه خارج شدم و نامه ار به یکی از دوستان دادم و او بعد از خواندن دو دستی به سرش کوبید. باور کنید با دیدن این صحنه همه به ما نگاه می کردند و من هم که نمی دانستم چی شده پرسیدم و شنیدم:

مرکز اموزش را ۰۱ نوشته (۳)

من هم به سرم کوبیدم. اما وقت اداری تمام بود و باید فردا می امدیم اما یک نکته دیگر :

برگه هایی که به ما داده بودند ساعت پرینت داشت و اولین نامه در ساعت ۱۲ و اخرین نامه در ساعت ۱۲و چهار دقیقه پرینت شده بود یعنی کل کار ما که همان پر کردن فرم و پرینت بود چهار دقیقه طول کشیده بود

دوشنبه:

مراجعه مجدد به میدان سپاه برای اصلاح نامه و ... نامه را ساعت ۱۲ باز هم بدون امضا تحویل دادند و این بار مسئول امضا در جلسه ملاقات مردمی تشریف داشتند و ساعت ۴۵/۱ تشریف اوردند و امضا نمودند و البته باز هم وقت اداری تمام شد و به وزارت که رفتیم فقط توانستیم نامه را نشان بدهیم

سه شنبه:

دیروز بود که رفتیم وزارت و نامه ها را ساعت ۱۰ گرفتیم اما در مراجعه به محل بعدی یعنی...(۴) متوجه شدیم که خانمی که مسئول انجام کار های ما می باشند مرخصی ساعتی گرفته و تا اخر وقت نمی ایند (ببخشید : تشریف نمی اورند.) و باز هم ادامه ماند برای روز بعد یعنی امروز

امروز چهار شنبه ۹/۱۲/۸۵

خوشبختانه خانم فوق الذکر تشریف داشتند و ما را معرفی کردند برای کاراموزی به واحد ...(۵) ولی انجا در کمال ناراحتی(البته ناراحتی واقعی نه ساختگی و این تنها جایی بود که حس کردم توی دنیا یکی هست که بخواد کار کا رو راه بندازه اما)  فرمودند: فعلا کاری نداریم که تحویل دهیم و باید بعدا مراجعه کرده و کار تحویل بگیرید و این مرحله بود که به عنوان مرحله اخر ماراتن افتخار انجامش نصیب دوست خوبم شد  


۱-از نوشتن اسم ایشان معذوریم چون ممکن است گذرشان به این وبلاگ بیفتد و کارت پایان خدمت ما را مفقود الاثر نماید

۲-تاریخ را خودم با خودکار نوشتم چون کارمندان محترم تشریف برده بودند دردر

۳-قبلا عرض شد که محل اموزش ما نیروی هوایی بود یعنی همان هتل هوایی

۴-دادن اطلاعات کامل در این مورد  به دلایل امنیتی ممکن نیست لطفا اصرار نفرمایید

۵-پیشین

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

این مطلب اگر چه خاطره اما اعتراضی است به نظام فاسد  کاغذ بازی در ادارات ایرانی

ما روز ۲۶ بهمن که جشن سردوشی بود فارغ الدوره!!! شدیم اما نکته جالب و نه عجیب این بود که طرح تقسیم بچه ها هنوز به پادگان نرسیده بود. جالب از این نظر که روز تقسیم از دو هفته قبل تعیین شده و به گفته شاهدان عینی طرح تقسیم هم از ۳ روز قبل در دفتر ... اماده شده بود و عجیب نبودن این امر هم به خاطر این بود که ما عینا این بلا را که سر سربازان دوره قبل امده بود دیده بودیم و اصلا برای ما تازگی نداشت.

اول قرار شد تا یکشنبه هفته بعد یعنی بیست و نهم مرخصی داده شود اما در لحظات اخر این مرخصی تا اول اسفند اعطا!!! گردید

اول اسفند که به پادگان امدیم با دیدن جمع اوری دفترچه های مرخصی به این نتیجه رسیدیم که هنوز طرح تقسیم که گویا از اسمان هفتم باید نازل میشد نازل نشده است و مرخصی دادند برای روز بعد اما با توجه به شانس عظیم!!! بچه های امریه دار که من هم جزو انها بودم امریه ها ساعت ده رسید و ما به سلامتی ساعت یازده و نیم رسما از پادگان دیپورت شدیم اما

چشمتان روز بد نبیند:

تنها امریه ای که به جای مراجعه مستقیم به نهاد مربوطه ارجاع شده بود به معاونت وظیفه عمومی ما بودیم و بعدا معلوم شد علت این امر نفرستادن نماینده از نهاد ما به وظیفه عمومی برای انجام امور مربوطه بود(برخلاف تمام نهاد های امریه پذیر). بدبختی از اینجا شروع شد که در میدان سپاه( همان وظیفه عمومی) فرمودند که در نامه ارسالی باید روز شروع و خاتمه اموزشی شما صراحتا قید شود که البته جدا از تعصبات بیجا حرف درستی بود (اما اولین ایراد:

این نامه ای بود اداری و بین دو نهاد اداری که روال ان مربوط می شد به سالها پیش و نهاد فرستنده باید این مورد را در نظر می گرفت تا موجب علافی!!! ما را فراهم نیاورد!!!)

خلاصه مثل توپ پاس داده شدیم به زمین حریف(البته روز بعد و هزینه یک روز اقامت در شهر گرانی ها...) و حریف هم در اوج اقتدار بیان فرمودند:

من چند سال است نامه ها را به همین روال می فرستم و مشکلی ندارد... اگر موردی بود بگویید با این شماره تماس بگیرند. و ما در مراجعه مجدد به میدان سپاه بعد از همان تماس مورد ادعا مجددا پاس داده شدیم به همان نهاد (دومین ایراد اینکه اگر واقعا قرار بود این نامه اصلاح شود این تماس تلفنی می توانست قبلا انجام شود) و  برای رفع مشکل و تایپ مجدد یک نامه و امضای ان( بدون هیچ گونه تشریفات اداری) ۳ ساعت وقت برد تا نتوانیم همان روز در میدان سپاه حاضر شویم و روز بعد هم که پنج شنبه تعطیل بود و تعطیلی جمعه و قرار ما شد روز شنبه(یعنی عملا ۴ روز ماندن در تهران با حقوق سرباز که ان هم هنوز برقرار نشده و ...)

الان هم من امده ام خوابگاه یکی از همشهریان و البته بطور قاچاقی و هر لحظه امکان اخراج محترمانه وجود دارد

و اما ایراد نهایی اینکه:

اگر به جای این کاغذ بازی ها که من اصل انرا با توجه به ضعف تکنولوژی در ایران رد نمیکنم و تا حدودی انرا می پذیرم  حد اقل در نامه نگاری های انجام شده دقت و هماهنگی وجود داشت شاید هزینه ۶ روز اقامت در تهران و۶ روز معطل ماندن و احتمالا از دست دادن امتحان فوق لیسانس و هزار بدبختی دیگر از دوش ما برداشته می شد

به هر حال امیدوارم شنبه که دوباره به میدان سپاه می رویم دچار این نظام فاسد کاغذ بازی نشویم

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

اندر حکایت میدان تیر

با سلام

از این به بعد مطالبی که می نویسم پس از پایان دوره اموزشیه چون در تاریخ ۲۶/۱۱/۸۵ واسمون جشن سردوشی!!! گرفتن و رسما (نه عملا) فارغ الدوره شدیم

و اما میدان تیر مکانیه برای تیر اندازی عملی با اسلحه که بسته به مدرک تحصیلی نوع اسلحه متفاوته  مثلابرای ما که مثلا لیسانس بودیم تیر اندازی با ژـ۳ داشتیم و کلت فدرلایت

 قبلا شنیده بودم که اونجا بعد از تیر اندازی باید به تعداد فشنگ هایی که تحویل می گیریم پوکه تحویل بدیم تا کسی هوس نکنه پوکه یادگاری با خودش به خونه ببره و اگه پوکه تحویل نشه...

ساعت نه رسیدیم میدان تیر تلو. بچه ها دو گروه شدن: فوق دیپلما رفتن برای تیراندازی ژ-۳ و ما رفتیم تیر اندازی کلت.بعد از کلی اموزش مسئول تیر اندازی گفت که کوچکترین اشتباهی تنبیه سختی داره و راست هم گفت. در طول تیر اندازی باید سر اسلحه رو به جلو می بود یا به طرف زمین اما یکی از بچه ها که احتمالا تفنگش مشکل داشت و برای رفع عیب مسئول را صدا زد هنگام برگشتن به سمت عقب سر اسلحه به راست پیچید و مسئول اول تفنگشو گرفت  و بعد شروع کرد به کتک کاری و حالا نزن کی بزن البته با چاشنی فحش و ...

کلت که تموم شد رفتیم برای ژ-۳ و بعد از تیر انداری و شمارش پوکه ها. اعلام شد ۲۲!!!!!! پوکه کمه و بچه ها رو بخط کردن و اول با زبان خوش . بعد تهدید ولی باز هم ۸ پوکه کم بود و نهایتا" شروع کردن به لخت کردن بچه ها.

اولش فکر می کردم تهدیده اما تا دیدم یکی یکی رو لخت می کنن و می فرستن جلو خودمو کشیدم صف های عقبی. حدود ۴۰ نفر که لخت شدن گمشده ها پیدا شد. من که حسابی ترسیده بودم چون نزدیک بود به قول بچه ها شرت فنگ بشم. البته چند تا از بچه ها که اعتراض کرده بودن رو لخت سینه خیز بردن و به خاطر همین بچه ها حسابی ترسیدن.

به هر حال قسمت نبود...

بعدش برگشتیم پتدگان و اونجا هم فرمانده گردان گفت همه تونو توی میدون صبحگاه لخت می کنم تا اون دو تا پوکه ای که پیدا نشد و ما با پارتی بازی اعلام کردیم از اول کم بوده پیدا بشه. راستش از ۲۲ پوکه ای که گم شده بود دو تا که اصلا پیدا نشد و ۱۲ تا هم فشنگ!!! تحویل شد یعنی گلوله عمل نکرده و به همکین خاطر یارو حسابی داغ کرده بود اما اخرش اذیتمون نکردن

ساعت ۳۰/۴رفتیم برای نهار!!! و بعد ۳۰ نفر رفتن بیگاری( یا به قول اراشد :به کاری) و کارمون تمیز کردن و شستشوی اسلحه با گازوئیل بود و بچه سوسول های تهرانی که می ترسیدن دستاشون خراب!!! بشه خیلی اعصابشون خرد شده بود

شب راحت خوابیدیم و روز بعد که قرار بود تمرین برگزاری سردوشی باشه حسابی بارون بارید و برنامه هاشون بهم خورد و ما کلی حال کردیم.

و اما ماجراهای روز سردوشی باشه برای بعد

راستی :یکی از دوستام با عنوان غریبه از این به بعد توی این وبلاگ مطلب می نویسه که امیدوارم از مطالبش خوشتون بیاد

بای

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

شمارش معکوس

هفته ای که گذشت از بهترین و بدترین هفته های خدمت بود.از یه طرف هفته اخر کلاس ها بود و همچنین امتحانات دروس صبح و بعد از ظهر و از طرف دیگه ترس از تمرین رژه . دوشنبه و سه شنبه امتحان گرفتن و چهار شنبه هم مسابقه تفسیر نماز بود و اما امان از پنج شنبه:

با توجه به بساط بزن و نرقص چند نفر توی اسایشگاه ۱و دعوای دو نفر از بچه ها و زیر اب زنی یک نفر از خدا بی خبر نزد عقیدتی و حفاظت از ساعت هفت و نیم تا یازده ورزش بود و تمرین رژه

 بعد از اون دفترچه های مرخصی را دادن و من تا امروز ساعت ۸ توی اسایشگاه بودم . صبح به یاد دوران دانشجویی رفتم دانشکده اما "کسی با این دل دلمرده دیگه کاری نداشت!!!" خوابگاه هم کسی نبود. اومدم انقلاب کافی نت سپهر اما بلاگفا حسابی ضد حال زد. بعدش نهار رفتم پر طلایی(جای همه خالی) بعدش هم پارک لاله و الان هم کافی نت هستم و دارم این چرندیاتو می نویسم

راستی سوتی جدید رحیم زاده: از جلو چشم من خفه شو پسر!

و اما شمارش معکوس از دوشنبه شروع می شه چون تا دوشنبه مرخصی دارم: طبق برنامه اعلام شده دوشنبه تمرین تیر اندازی. سه شنبه میدان تیر. چهار شنبه تمرین مراسم سردوشی و پنج شنبه مراسم جشن سردوشی که امیدوارم هر چه زود تر امریه ها برسه و سردوشی خوبی داشته باشیم

امروز صبح توی قالب وبلاگ هم تغییراتی دادم و به جای قسمت پخش موزیک یک فلش پلیر گذاشتم که می شه ترانه مورد نظر را انتخاب کرد و گوش داد

منتظرم توی شهر قلمدانهای مرصع باشید

نیشابور من دارم می ایم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

یه ضد حال!!!!!!!!!!

گفته بودم که بین خوف و رجا          مانده ام چون غزال اندر گْل

یک شنبه خبر قطعی رسید: مرخصی بی مرخصی

هر جور بود برای تاسوعا و عاشورا خودمو رسوندم شهرستان. جاتون هالی حلیم عمو حسین حسابی چسبید روز عاشورا هم یه نوحه خوندم

فاطمه گردد بی پسر  فاطمه گردد بی پسر

ای ناقه ها اهسته تر   ای ناقه ها اهسته تر...

البته بد شانسی هم کم نبود: اول دستگاه خودمون سوخت. بعد موتور برق با دیستگاه دیگه جور کار نمی کرد .یه بار هم قطع شد و در اخر هم دستگاه دوم سوخت

دیروز چهارشنبه هم رسیدم پادگان و امروز حسابی اذیت کردن الان همه عضلات پاهام گرفته.

زیاد وقت ندارم

فعلا بای

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

هفته چهارم

اول یه نکته:

مهم این نیست که تو اَد لیست مسنجرمون چند نفر اَد شدن. مهم اینه که تو قلبمون فقط 1 نفر ادد شده باشه که با هم آن بشیم، باهم آرشیو زندگی رو دوره کنیم و با هم آف بشیم. امّا باید یادمون باشه پسورد دوستیمون رو جوری بسازیم که کسی نتونه هکمون کنه!

و اما اشخوری:

این هفته با امیدو یاس گذشت اخه هفته اینده که دوشنبه و سه شنبه تعطیله  اول هفته گفتن چهارشنبه و پنجشنبه رو مرخصی می دن و ممیتونیم بریم خونه حال کنیم اما روز یکشنبه اعلام شد موافقت نشده. باز مثل همیشه نامه نگاری شروع شد تا اینک باز بهمون امید دادن که شاید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ برین مرخصی و الان هم که توی کافی نت دارم این چرندیاتو می نویسم امید و یاس شده پنجاه پنجاه.

و اما سورپرایز این هفته:

این هفته می خوام از سوتی های اراشد(جمع مکسر ارشد به معنای تمرین دهنده و سرپرست) براتون بگم

۱- تا سه می شمارم دستتو می زنی به   "میز "  والیبال بر میگردی میای اینجا

۲- وقتی با یه ارشد صحبت می کنی باید خبردار بایستی . میدونی خبردار چی جوریه؟  سر بالا. سینه جلو. "دهان بسته"

باور کن تا شروع کردم به نوشتن همش یادم شد بقیه شو بعدا می نویسم

دعا کن مرخصی بدن هرچند من تاسوعا و عاشورا میرم شهرستان ولی اگه ۵ روز باش خیلی بهتره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

دیگه چی خبر

گفتم که هفته پیش رفتم خوابگاه بشیر .راستش ساعت ۱۲ ولمون کردن اومدم میدون امام حسین کنار مسجد یه دستشویی ۲۵ تومنی است اونجا لباس عوض کردم و با مترو رفتم حرم امام .اونجا بشیر منتظرم بود. جاتون خالی تا قیافه ۳ در ۸ منو دید با اون کله کچل حسابی خندید (ایشالا خدا نصیب همتون بکنه)

ساعت ۷ تا۹ شب رفتیم استخر. ساعت ۱۰ تا ۱۱ هم رفتیم سایت خوابگاه ولی چون کارم زیاد بود نتونستم حسابی چرت و پرت بنویسم.

روز جمعه برگشتم پادگان. دوباره روز از نو روزی از نو .

 البته یادم شد بنویسم که کلاس ها شروع شده و تقریبا راحت شدیم برنامه روزانه: هر روز ۳۰/۴ صبح بیداری .  ۱۵/۵ تا۵۰/۵ صبحانه . تا ۱۵/۶ نماز . ساعت ۱۵/۶ امار و تا ۳۰/۷ مراسم صبحگاه و تمرین رژه.    ۸ تا۳۰/۱۱ کلاس های صبح . ۳۰/۱۱تا ۴۵/۱ نماز و نهار. بعد تا ۳۰/۴ کلاس های بعد از ظهر. ۳۰/۴ تا ۵ مراسم شامگاه و دوباره تمرین رژه  . بعد نماز . شام . واکس و ساعت ۳۰/۸ شب امار و خاموشی.

 این هفته خیلی زود گذشت امیدوارم هفته های اینده هم همینطور باشه

راستش امروز حسابی خیط کاشتیم : تو مراسم صبحگاه رژه رو حسابی خراب کردیم البته امروز چون روز نیمه تعطیل بود و بچه ها رفته بودن مرخصی اذیتمون نکردن ولی به احتمال زیاد شنبه حسابی حالگیریه

به هر حال به قول سرباز ها چون می گذرد ملالی نیست

تا هفته بعد خدا حافظ

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

اولین مرخصی

البته اولیش نبود اما باحاله ..

الان ساعت ۲۶/۱۱ است که خوابگاه بشیر دارم می اینترنتم.

وقت ندارم

خیلی نامردین اگه نظر ندین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

تازه اول راهه

۱/۱۰/۸۵

رفتیم مشهد تا معلوم بشه محل خدمتمون کجاست

"مرکز اموزش وظیفه نیروی هوایی تهران واقع در سه راه تختی بلوار هجرت"

بچه ها می گفتن اونجا هتله اولش نمی دونستم منظورشون چیه (به خاطر سخت گیری می گن یا اسونی) ولی بعدا معلوم شد توی یگان های اموزشی نیروی هوایی از همه راحت تره

۲/۱۰/۸۵

صبح ساعت ۴ تهران بودیم اما مدارکمون دست یه بنده خدایی بود که تا ساعت ۱۱ نیومد واسه همین کلی علاف شدیم . ساعت ۲ لباس دادن گفتن برین یازدهم اینجا باشین

۱۰/۱۰/۸۵

امروز می خواستم برم به تهران. ساعت ۱۲ بود که رفتم کچل کردم جاتون خالی هر کی میدید حسابی می خندید شده بودم یه پا مستر بین. امیدوارم این بلا سر همه تون بیاد؟؟؟

لباس نظامیا رو پوشیدم. روش لباس شخصی و سوار اتوبوس شدم

۱۱/۱۰/۸۵

اولین روز اموزش بود. ساعت ۵/۴ صبح پادگان بودم تا ساماندهی شدیم و تعیین اسایشگاه و تحویل مدارک و اینجور چیزا ساعت ۲ بعد از ظهر شد راستش می خواستن زهره چشم بگیرن حسابی اذیتمون کردن . هر کی میدید می گفت سختیش روز اوله

یه چیزی بهتون بگم سختیش روز اوله. روز اول که تموم شد سختیش هفته اوله . هفته اول که تموم شد سختیش ماه اوله و ماه اول که تموم شد بدون که دیگه چیزی از اموزشیت نمونده و بعد از اموزشی هم که چیزی نیست

۱۲/۱۰/۸۵ تا ۱۴/۱۰/۸۵

اموزش های مقدماتی ... از جلو نظام ... خبر دار ... قدم رو... بدو رو .... و البته هر وقت خراب کنی "بشین پاشو "..."بشین پاشو "..."بشین پاشو "..."بشین پاشو "..."بشین پاشو " فقط حواستون باشه " تشویق برای یک نفره اما تنبیه برای همه" یعنی یه نفر خراب کنه همه تنبیه می شن اما یه نفر کارش خوب باشه فقط همون نفر تشویق می شه

۱۴/۱۰/۸۵

اولین نگهبانی:

پاس دو . پست سرویس!!!

دو ساعت نگهبانی ۴ ساعت استراحت . از ۸ صبح دیروز (۱۴/۱۰/۸۵) شروع شد تا ۸ صبح امروز. خیلی جالب بود : باید جلو سرویس بهداشتی بایستی تا کسی بغیر از افراد گروهان خودت از توالت استفاده نکنن اما نکته جالبترش اینه که :  ازساعت ۱۲ شب تا ۴ صبح بچه ها شمرده بودن فقط ۵ نفر اومده بودن سرویس . اخه این هم نگهبانی میخواد اون هم توی هوای سرد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

به هر حال امروز حسابی خوابیدم بعد رفتیم حموم ساعت ۲ بعد از ظهر هم اومدم مرخصی تو شهری و یه تلفن خلوت گیر اوردم و چون هفته اولم بود به همه زنگ زدم الان هم اومدم کافی نت دارم این "چرت و پرت" ها رو می نویسم شب هم بر می گردم پادگان و فردا روز از نو روزی از نو.

هفته اینده روز جمعه منتظر خبرای جدید باشین

راستی حتما نظر بده! باشه!!!!!!!!!!!!!!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد