گاه نوشت های من

من گاهی می نویسم، برای یاداوری انچه که برایم مهم است، به خودم!!!!

۷ مطلب در مرداد ۱۳۸۶ ثبت شده است

و من هنوز عاشقم

امروز دو تا مطلب از وبلاگ: غرق تمنای توام براتون دزدیدم

خوش باشین

******

و من هنوز عاشقم

     انقدر که می توانم

       هر شب بدون انکه خوابم بگیرد

              از اول تا اخر بی وفایی هایت را بشمرم

                                  و دست اخر

                                                 همه را فراموش کنم

انقدر که می تونم

                 اسمت را 

             روی تمام ابهای دنیا بنویسم

                                و باز هم جا کم بیاورم

                                              انقدر که می توانم 

                                   شبها طوری به یادت گریه کنم که

                        خدا جایم را با اسمان عوض کند

       و من هنوز عاشقم

                  انقدر که می توانم

                            چشم هایم را ببندم

                                               و خیال کنم

                                                    هنوز دوستم داری

*****

ماه دراوج آسمان می رود، و ما در گوشه ای از شب

همچنان به گفتگوی دست ها گوش فرا داده ایم و سا کتیم

و در چشم های هم ، یکدیگر را می خوانیم

و در چشم های هم ، یکدیگر را می بخشیم

و من همه ی دنیا را در چشمان او می بینم

. او همه ی دنیا را در چشم های من می بیند

و ما در چشم های هم ساکتیم

و ما در چشم های هم می شنویم

و در چشم های هم یکدیگر را می شناسیم

یکدیگر را می بینیم

و چشم در چشم هم

و گوش به زمزمه ی لطیف و مهربان دست ها خاموشیم

و ماه در اوج آسمان می رود.

(( دکتر علی شریعتی ))

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

می خوام برم کانتر بازی کنم

بای

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

مختصر و مفید

سلام

امروز چند تا مطلب کوتاه براتون می نویسم

***

فکرش را که می‌کنم
زیاد هم سخت نیست...

تو،
بشین این ور پل...
من،
می‌شینم آن ور پل...
بعد آن‌قدر گریه می‌کنیم تا آب رودخانه بالا بیاید
و پل را ببرد...

***

شب‌ها،
من هستم و خستگی‌های شبانه و
تلاش برای به‌یادآوردن همه‌ی چیزهایی که قرار بود قبل از خواب به‌‌شان فکر کنم.
خواب‌ـم می‌بَرَد اما.
تلاش‌ـم ولی، بی‌نتیجه نبوده‌ست؛ شاید می‌خواسته‌ـم خواب‌ـم ببرد.
خوش‌بینانه، خوش‌بختانه...
من...

***

ما همه سایه ایم؛
تو پاییزی‌تر،
من متمایل به جنوب وحشی...

ما همه دوریم؛
تو خیس‌تر،
من متمایل به گندم‌های خشک...

ما همه بدبختیم؛
تو طوفانی‌تر،
من متمایل به لب‌خندهای حقیرانه‌ت...

***

از وبلاگ به عشق داریوش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

می خواستم ثواب کنم کباب شدم

سلام

یه دو سه روزی تهران بودم. دیروز که بر می گشتم راننده یه ماجرایی گفت که من الان از زبون خودش براتون می نویسم:

سال ۶۲ بود من یه کامیونت اجاره ای داشتم و برای کشتارگاه های مشهد از اطراف مرغ می اوردم یه شب که از قوچان به مشهد می اومدم یه کامیون و دیدم که کنار خیابون ایستاده بود و راننده تا ما رو دید اشاره کرد که بایستم.

خواستم برم اما یکی از شاگردام اصرار کرد که بمونم من هم پشت سر کامیون نگه داشتم و پیاده شدم

راننده کامیون گفت:ماشینم گازوئیل تموم کرده و بعد از هواگیری چند بار استارت زدم حالا باطری خالی کرده اگه می شه یه تکونی بده تا روشن بشه. بهش گفتم اخه مرد حسابی  با کامیونت اون هم پر بار که نمی شه کامیون ده تن و بکسل کرد اما وقتی دیدم خیلی التماس می کنه گفتم باشه

گفتم پس صبر کن تا برم جلو و دور بزنم تا با جلو ماشینم ماشینتو بکشم(اخه اتاق ماشین من مخصوص حمل مرغ بود و قدرت کشیدن  اون همه بارو نداشت)

رفتم جلو . تا می خواستنم دور بزنم همین که عمود بر جاده شدم یهو یه ماشین بدون چراغ کوبید به من.

پیاده شدم دیدم ۷ نفر توی ماشینن و هیشکی نفس نمی کشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

میعاد درلجن

از کتاب میعاد درلجن*

رقصید

پر زد ، رمید

از لب انگشت او پرید

[ سکه ]

گفتم: خط

 

پروانه ی مسین

پرواز کرد

چرخید ، چرخید

پر پر زنان چکید؛ کف جوی پر لجن.

 

تابید ، سوخت فضا را نگاهها

بر هم رسید

در هم خزید

در سینه عشق های سوخنه فریاد می کشید:

ـ ای ؟یأس ، ای امید !

 

آسیمه سر بسوی " سکه " تاختیم

از مرز هست و نیست

تا جوی پر لجن

با هم شتافتیم

آنگه نگاه را به تن سکه بافتیم.

 

پروانه ی مسین

آیینه وار ! بر پا نشسته بود در پهنه ی لجن !

وهر دو روی آن

خط بود

خطی بسوی پوچ ، خطی به مرز هیچ

 

اندوه لرد بست

در قلبواره اش

و خنده را شیار لبانش مکید و گفت:

ـ پس ... نقش شیر ؟

رویید اشگ

خاموش گشت، خاموش

 

گفتم :

ـ کنام شیر لجن زار نیست ، نیست!

خط است و خال

گذرگاه کرم ها

اینجا نه کشتگاه عشق و غرور است

میعادگاه زشتی و پستی ست.

 

از هم گریختیم

بر خط سرنوشت

خونابه ریختیم.

 

* نصرت رحمانی متولد ۱۳۰۸ به قول خودش "نصرت رحمانی هستم
زاده و پروریده تهران...
حرفه ام قلمزنی است همین
!"

هم اکنون در رشت با خانواده اش به سر می برد

این شعرو از وبلاگ شازده کوچولوی ابان زاد انتخاب کردم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

مرد سالاری

ساعت ۹ صبح با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم کنار ساعت یه یادداشت بود :

سلام عزیزم من با آبجی سعیده قرار داشتم . برات صبحونه اماده کردم روی میزه. یادت باشه امشب مهمون داریم میوه اجیل و شیرینی بگیر برای شام هم با رستوران صدف هماهنگ کن احتمالا ۲۰ نفر بشیم

راستی من ناهار خونه آبجی دعوتم ساعت ۴ بیا دنبالم بریم ارایشگاه . خیلی نخوابی ها!!! ساعت ۱۰ با مهندس توی اداره قرار داری

میبینمت

عجب صبحونه ای بود: نون دو سه روز مونده با یه کمی پنیر

بقیه روز استراحت من هم یه جوری می گذره

بای

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

سایه خورشید

همه در سایه تردید پر از بی خبری

غرق در معنی باران بودیم

بی خبر از دل خویش

که به طوفان غم از هجرت خورشید شکست

سلام

یه مدتی نبودم امروز هم عجله دارم

خبرا باشه برای بعد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد