گاه نوشت های من

من گاهی می نویسم، برای یاداوری انچه که برایم مهم است، به خودم!!!!

۶ مطلب در دی ۱۳۸۵ ثبت شده است

دیگه چی خبر

گفتم که هفته پیش رفتم خوابگاه بشیر .راستش ساعت ۱۲ ولمون کردن اومدم میدون امام حسین کنار مسجد یه دستشویی ۲۵ تومنی است اونجا لباس عوض کردم و با مترو رفتم حرم امام .اونجا بشیر منتظرم بود. جاتون خالی تا قیافه ۳ در ۸ منو دید با اون کله کچل حسابی خندید (ایشالا خدا نصیب همتون بکنه)

ساعت ۷ تا۹ شب رفتیم استخر. ساعت ۱۰ تا ۱۱ هم رفتیم سایت خوابگاه ولی چون کارم زیاد بود نتونستم حسابی چرت و پرت بنویسم.

روز جمعه برگشتم پادگان. دوباره روز از نو روزی از نو .

 البته یادم شد بنویسم که کلاس ها شروع شده و تقریبا راحت شدیم برنامه روزانه: هر روز ۳۰/۴ صبح بیداری .  ۱۵/۵ تا۵۰/۵ صبحانه . تا ۱۵/۶ نماز . ساعت ۱۵/۶ امار و تا ۳۰/۷ مراسم صبحگاه و تمرین رژه.    ۸ تا۳۰/۱۱ کلاس های صبح . ۳۰/۱۱تا ۴۵/۱ نماز و نهار. بعد تا ۳۰/۴ کلاس های بعد از ظهر. ۳۰/۴ تا ۵ مراسم شامگاه و دوباره تمرین رژه  . بعد نماز . شام . واکس و ساعت ۳۰/۸ شب امار و خاموشی.

 این هفته خیلی زود گذشت امیدوارم هفته های اینده هم همینطور باشه

راستش امروز حسابی خیط کاشتیم : تو مراسم صبحگاه رژه رو حسابی خراب کردیم البته امروز چون روز نیمه تعطیل بود و بچه ها رفته بودن مرخصی اذیتمون نکردن ولی به احتمال زیاد شنبه حسابی حالگیریه

به هر حال به قول سرباز ها چون می گذرد ملالی نیست

تا هفته بعد خدا حافظ

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

اولین مرخصی

البته اولیش نبود اما باحاله ..

الان ساعت ۲۶/۱۱ است که خوابگاه بشیر دارم می اینترنتم.

وقت ندارم

خیلی نامردین اگه نظر ندین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

تازه اول راهه

۱/۱۰/۸۵

رفتیم مشهد تا معلوم بشه محل خدمتمون کجاست

"مرکز اموزش وظیفه نیروی هوایی تهران واقع در سه راه تختی بلوار هجرت"

بچه ها می گفتن اونجا هتله اولش نمی دونستم منظورشون چیه (به خاطر سخت گیری می گن یا اسونی) ولی بعدا معلوم شد توی یگان های اموزشی نیروی هوایی از همه راحت تره

۲/۱۰/۸۵

صبح ساعت ۴ تهران بودیم اما مدارکمون دست یه بنده خدایی بود که تا ساعت ۱۱ نیومد واسه همین کلی علاف شدیم . ساعت ۲ لباس دادن گفتن برین یازدهم اینجا باشین

۱۰/۱۰/۸۵

امروز می خواستم برم به تهران. ساعت ۱۲ بود که رفتم کچل کردم جاتون خالی هر کی میدید حسابی می خندید شده بودم یه پا مستر بین. امیدوارم این بلا سر همه تون بیاد؟؟؟

لباس نظامیا رو پوشیدم. روش لباس شخصی و سوار اتوبوس شدم

۱۱/۱۰/۸۵

اولین روز اموزش بود. ساعت ۵/۴ صبح پادگان بودم تا ساماندهی شدیم و تعیین اسایشگاه و تحویل مدارک و اینجور چیزا ساعت ۲ بعد از ظهر شد راستش می خواستن زهره چشم بگیرن حسابی اذیتمون کردن . هر کی میدید می گفت سختیش روز اوله

یه چیزی بهتون بگم سختیش روز اوله. روز اول که تموم شد سختیش هفته اوله . هفته اول که تموم شد سختیش ماه اوله و ماه اول که تموم شد بدون که دیگه چیزی از اموزشیت نمونده و بعد از اموزشی هم که چیزی نیست

۱۲/۱۰/۸۵ تا ۱۴/۱۰/۸۵

اموزش های مقدماتی ... از جلو نظام ... خبر دار ... قدم رو... بدو رو .... و البته هر وقت خراب کنی "بشین پاشو "..."بشین پاشو "..."بشین پاشو "..."بشین پاشو "..."بشین پاشو " فقط حواستون باشه " تشویق برای یک نفره اما تنبیه برای همه" یعنی یه نفر خراب کنه همه تنبیه می شن اما یه نفر کارش خوب باشه فقط همون نفر تشویق می شه

۱۴/۱۰/۸۵

اولین نگهبانی:

پاس دو . پست سرویس!!!

دو ساعت نگهبانی ۴ ساعت استراحت . از ۸ صبح دیروز (۱۴/۱۰/۸۵) شروع شد تا ۸ صبح امروز. خیلی جالب بود : باید جلو سرویس بهداشتی بایستی تا کسی بغیر از افراد گروهان خودت از توالت استفاده نکنن اما نکته جالبترش اینه که :  ازساعت ۱۲ شب تا ۴ صبح بچه ها شمرده بودن فقط ۵ نفر اومده بودن سرویس . اخه این هم نگهبانی میخواد اون هم توی هوای سرد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

به هر حال امروز حسابی خوابیدم بعد رفتیم حموم ساعت ۲ بعد از ظهر هم اومدم مرخصی تو شهری و یه تلفن خلوت گیر اوردم و چون هفته اولم بود به همه زنگ زدم الان هم اومدم کافی نت دارم این "چرت و پرت" ها رو می نویسم شب هم بر می گردم پادگان و فردا روز از نو روزی از نو.

هفته اینده روز جمعه منتظر خبرای جدید باشین

راستی حتما نظر بده! باشه!!!!!!!!!!!!!!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

خاطرات سرباز خونه

راستشو بخوای از اول برج ده سرباز شدم واسه همین یه بخش تو وبلاگم ایجاد کردم به نام خاطرات سرباز خونه و قول میدم هر وقت اومدم مرخصی چند تا مطلب خوب راجع به سربازی بنویسم

ولی اگه خوندی یه نظر هم بده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

تو...

می گفت:

همون طور که پای تخته بودم زیر چشمی نگاهشون کردم: دو نفر از پشت سر بهش می گفتن بگو . اون هم مثل همیشه مظلوم و سر به زیر هیچ چی نمی گفت.

اول اعتنا نکردم اما وقتی با وجود نگاه معترض من باز هم زمزمه می کردن عقبیا رو اوردم پای تخته: چی باید بگه؟ ساکت بودند و هیچ چی نگفتند اما یهو زدند زیر خنده .

فرستادمشون دفتر و بعد از ده دقیقه با چهره ای که نشان از تهدید داشت وارد کلاس شدن.

این بار اصرارشون شکل خشنی داشت بهش گفتم بیا پای تخته و بگو که چی باید بگی

اومد اما هیچ چی نگفت. اون دو نفرو انداختم بیرون تا فردا با پدراشون بیان . تا بهش گفتم بگو وگرنه تو هم باید فردا با والدینت بیای مدرسه سرشو انداخت پایین و گفت:

تو غلط می کنی!!!

صدای خنده مثل بمب پیچید توی کلاس بهش گفتم برو سر جات بشین چون فهمیدم که چی باید می گفت.

بعد از کلاس به پدرش زنگ زدم تا ماجرا رو کشف کنه.

تهدیدش کرده بودن که یا با لهجه مخصوص بازیگر سریال باغ مظفر به من میگه "تو غلط می کنی" یا اینکه بساط کتک ... هر روز بعد از مدرسه.

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

صدای پای آب

اهل کاشانم 
 روزگارم بد نیست
تکه نانی دارم خرده هوشی سر سوزن شوقی
مادری دارم بهتراز برگ درخت
 دوستانی بهتر از آب روان
 و خدایی که دراین نزدیکی است
لای این شب بوها پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب روی قانون گیاه
 من مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ
جانمازم چشمه مهرم نور
 دشت سجاده من
 من وضو با تپش پنجره ها می گیرم
 در نمازم جریان دارد ماه جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
 همه ذرات نمازم متبلور شده است
 من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو
 من نمازم را پی تکبیره الاحرام علف می خوانم
پی قد قامت موج
 کعبه ام بر لب آب
 کعبه ام زیر اقاقی هاست
 کعبه ام مثل نسیم باغ به باغ می رود شهر به شهر
حجرالاسود من روشنی باغچه است
 اهل کاشانم

متن کامل این شعر....حتما بخونین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد