عصر سه شنبه، 26 اذر، بعد از اجرای مراسمی در مجتمع فرهنگی غدیر تهران، با اتبوس عازم مهران شدیم و نماز صبح 27 اذر رو توی مهران خوندیم.

اونجا برای نماز نزدیک مسجد جامع اتوبوس توقف کرد، هنوز اذان نگفته بودن، رفتم داخل صحن مسجد برای وضو که دیدم عجیب شلوغه، وضو گرفتم خواستم بم توی مسجد که دیدم واویلا!!! اصلا جا نیست، ملت خوابیده بودن!!! اونجا بد که فهمیدم اینایی که اینجا خوابن منتظرن بتونن از مرز رد بشن و تازه فهمیدم که توی مرز چه گرفتاری هایی دارم، یه گروهی بودن میگفتن دوروزه اینجاییم اما کار خروجمون تموم نشده!!!

نماز صبح رو جماعت خوندیم و صبحونه رو توی اتوبوس خوردیم و رفتیم سمت مرز. اونجا توی شلوغی، اولین فشار قبر رو تجربه کردیم (توی اون شلوغیا، مجبور بودیم توی صف بمونیم و در اثر ازدحامف هی ازهر طرف بهمون فشار می اومد که بچه ها اسمشو گذاشته بودن فشار قبر!!! البته اگه مدیریت و تدبیر بهتر بود، این مشکلات پیش نمی اومد اما کو گوش شنوا، نه مردم به حرف مسئولین گوش می کردن و نه مسئولین به حرف مردم.

کاروان ما 93 نفر بود، که یکی از علتای تاخیر مون، همین تعداد زیاد و معطل شدن برای جمع شدن همه بود، همون اول بسم الله یه نفر توی مهران جا مونده بود و با ما به مرز نرسیده بود و بعد هم از این گرفتاریا داشتیم.

توی اون شلوغی، صدا به صدا نمی رسید، واسه همین، هر کاروان یه پرچم یا نمادی داشت که همه باید بهش توجه میکردن و دنبالش حرکت می کردن، این هم پرچم ما که تک بود، یعنی من توی مسیر پرچمی شبیه این ندیده بودم

پرچم اربعین

حمل این پرچم ها هم سختی و درد سر خاصی داشت، توی کاروان ما، بعضی ها زحمت های زیادی کشیدن، اقای لولاچیان که مدیر کاروان بودن و اقایان عباسی و زارعی و برهمند(که این سه عزیز خیلی توی تدارکات و حمل پرچم زحمت کشیدن) و اقای طاهری (بیشتر در نقش مترجم و راه بلد) و اقای اسیابانی و اقای سخندان و اقای عسگری (فیلم بردار و مداح) و اقای دکتر (دکتر واقعی، نه دکتر تقلبی) و خیلی های دیگه که اسمشون یادم نیست، ان شاء الله که اجر ویژه ای از این زیارت نصیبشون بشه

القصه، حدود ساعت هشت یا نه صبح رسیدیم به مرز و بعد از تحمل چهار ساعت فشار قبر، از مرز رد شدیم و ساعت حدود یازده شب، سوار اتوبوس شدیم به سوی نجف که ادامه ماجرا رو بعدا میگم.

پ ن:

توی این سفر، بچه ها به چند تیم و گروه تقسیم شده بودن و برای همه کارت هایی صادر شده بود که عکس و مشخصات خودشون و شماره تلفن مدیر کاروان و ادرس و کروکی محل اقامت در کربلا روش بود، علاوه بر اونف یه لیست شماره تلفن هم به سرگروه ها داده بودن که شماره بقیه مسئولین کاروان توش بود، از شما چه پنهون، من و زوجه توی این سفر بعنوان امدادگر انتخاب شده بودیم، دلیلش هم اینه که خانم بنده پرستاره، اونجا هم اقایون به من میگفتن دکتر و ازم سوال می پرسیدن و من هم با هماهنگی خانم بهشون مشورت می دادم، این جوری بود که توی این سفر، شدم دکتر تقلبی، اما یه دکتر واقعی هم داشتیم که البته روانپزشک بود(همونی که توی عکس بالا گوشه پرچم رو گرفته)

جریان عبور از مرز، مفصله، شاید بعدا بیشتر توضیح دادم