خودشان سفره را پهن کرده بودند و همه را صدا زده بودند. من هم چند شب مهمان شدم. یک ساعت؛ یک ساعت و نیم مانده به اذان صبح های ماه مبارک، وقت بِکری بود. آنهایی که شب را توی حرم مانده بودند، داشتند می رفتند سحری بخورند و آنهایی که توی خانه های شان بودند، تازه می خواستند به سمت حرم حرکت کنند. بخاطر همین تقریباً می شد گفت که من و ضریح تنها بودیم. مسیرم را طوری انتخاب می کردم که به صحن عتیق برسم؛ چون تنها جایی است که تا وارد رواق می شوی، چهار پنج متر بیشتر با ضریح فاصله نداری. روی سنگ های مرمر می نشستم و به در طلایی رواق تکیه می دادم و ...

ادامه این مطلب در سروش
sapp.ir/msnote
در ایتا
Eitaa.com/msnote
در بله
https://ble.im/msnote