گاه نوشت های من

من گاهی می نویسم، برای یاداوری انچه که برایم مهم است، به خودم!!!!

۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

کار خوب...

سلام

همیشه سعی کنیم کارای خوب انجام بدیم و کارامونو خوب انجام بدیم

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

کلاس اولی

کلاس اولی
پدر من کلاس اول است.
اول دبستان!
و دور تا دور حیاط اداره شان
با میله نوشته اند:
«ااااا...»
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

شعری در وصف حضرت زینب (س)

طبع مى‏خواهد که وصف زینب کبرى کند

لیک، قطره کى تواند صحبت از دریا کند؟

توسن طبعم در اینجا پاى در گل مانده است

مرغ بى ‏پَر چون سفر بر عرصه عُنقا کند؟

نطق گویا عاجز است از شرح و ذکر وصف او

کى تواند خامه مدح آن ملک ‏سیما کند؟

جد پاکش مصطفى، باب کبارش مرتضاست

مادرش زهرا که مدحش ایزد یکتا کند

چون حسین و چون حسن دارد برادر، هر یکى

ناز بر موسى بن عمران، فخر بر عیسى کند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

طنز عبید

زنی که سر دو شوهرخورده بود، شوهر سومش رو به مرگ بود. برای او گریه می کرد و می گفت: ای خواجه به کجا می روی و مرا به که می سپاری؟ گفت به چهارمین

**

شخصی دعوی خدایی می کرد، او را پیش خلیفه بردند. او را گفت: پارسال این جا یکی دعوی پیغمبری می کرد، او را  بکشتند. گفت: نیک کرده اند که او را من نفرستاده بودم.

عبید زاکانی. رساله دلگشا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

پدر

پدر دستشو گذاشت رو شونه پسرش و ازش پرسید: تو قوی تری یا من؟

پسر گفت: من

پدر با کمی دلشکستگی دوباره پرسید: تو قوی تری یا من؟

پسر گفت: من

پدر با دلی گرفته به یاد همه زحمتایی که کشیده بود دستشو از رو شونه پسرش برداشت و دو قدم دورتر پرسید: تو قوی تری یا من؟

پسر گفت: شما

پدر گفت: چرا نظرت عوض شد؟

پسر جواب داد: ((وقتی دستت رو شونه ام بود فکر می کردم همه دنیا پشتمه))

***

«سلامتی پدرایی که هستن و شادی روح پدرایی که نیستن»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

بوی خوش اشنایی (شعری طنز از بوالفضول الشعرا)

سلام

امروز نتیجه وبگردی یه شعر طنزه از جناب بوالفضول الشعرا که شاید به مذاق بعضی ها خوش نیاید اما برای بعضی ها راهکار مفیدی می تونه باشه برای پیشبرد اهداف  عالیه مالی و اقتصادیه!!!

آشنا سازد فراهم بهــــــر آدم آشنا

می شوند اینسان دو تا بیگانه با هم آشنا

آشنا را سخت حرمت نِه، که شادت می کند

ورنه آخر می شوی با حسرت و غم آشنا

می دهم در وجه حامل هدیه بهر این و آن

لاجرم هی می شود بهرم فراهم آشنا

هر کسی یک صبح تا شب می شود همکار من

می شود از بهر بنده دوست،محرم، آشنا!

بعد از آن تا بهر کاری در نهادی می روم

می شود اندر بر من تا کمر، خم آشنا!

بانک‌ها را یک به یک گشتم‌، رئیسان آمدند

شکر ایزد جملگی بودند از دم، آشنا

می‌کنم با طیب خاطر اختلاسات کلان

در میان «قوّه»ها دارم مگر کم آشنا؟!

کار هر بز نیست خرمن کوفتن ای مدعی!

بنده با پیچ و خم این کار هستم آشنا...

 

منبع

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد