با سلام

از این به بعد مطالبی که می نویسم پس از پایان دوره اموزشیه چون در تاریخ ۲۶/۱۱/۸۵ واسمون جشن سردوشی!!! گرفتن و رسما (نه عملا) فارغ الدوره شدیم

و اما میدان تیر مکانیه برای تیر اندازی عملی با اسلحه که بسته به مدرک تحصیلی نوع اسلحه متفاوته  مثلابرای ما که مثلا لیسانس بودیم تیر اندازی با ژـ۳ داشتیم و کلت فدرلایت

 قبلا شنیده بودم که اونجا بعد از تیر اندازی باید به تعداد فشنگ هایی که تحویل می گیریم پوکه تحویل بدیم تا کسی هوس نکنه پوکه یادگاری با خودش به خونه ببره و اگه پوکه تحویل نشه...

ساعت نه رسیدیم میدان تیر تلو. بچه ها دو گروه شدن: فوق دیپلما رفتن برای تیراندازی ژ-۳ و ما رفتیم تیر اندازی کلت.بعد از کلی اموزش مسئول تیر اندازی گفت که کوچکترین اشتباهی تنبیه سختی داره و راست هم گفت. در طول تیر اندازی باید سر اسلحه رو به جلو می بود یا به طرف زمین اما یکی از بچه ها که احتمالا تفنگش مشکل داشت و برای رفع عیب مسئول را صدا زد هنگام برگشتن به سمت عقب سر اسلحه به راست پیچید و مسئول اول تفنگشو گرفت  و بعد شروع کرد به کتک کاری و حالا نزن کی بزن البته با چاشنی فحش و ...

کلت که تموم شد رفتیم برای ژ-۳ و بعد از تیر انداری و شمارش پوکه ها. اعلام شد ۲۲!!!!!! پوکه کمه و بچه ها رو بخط کردن و اول با زبان خوش . بعد تهدید ولی باز هم ۸ پوکه کم بود و نهایتا" شروع کردن به لخت کردن بچه ها.

اولش فکر می کردم تهدیده اما تا دیدم یکی یکی رو لخت می کنن و می فرستن جلو خودمو کشیدم صف های عقبی. حدود ۴۰ نفر که لخت شدن گمشده ها پیدا شد. من که حسابی ترسیده بودم چون نزدیک بود به قول بچه ها شرت فنگ بشم. البته چند تا از بچه ها که اعتراض کرده بودن رو لخت سینه خیز بردن و به خاطر همین بچه ها حسابی ترسیدن.

به هر حال قسمت نبود...

بعدش برگشتیم پتدگان و اونجا هم فرمانده گردان گفت همه تونو توی میدون صبحگاه لخت می کنم تا اون دو تا پوکه ای که پیدا نشد و ما با پارتی بازی اعلام کردیم از اول کم بوده پیدا بشه. راستش از ۲۲ پوکه ای که گم شده بود دو تا که اصلا پیدا نشد و ۱۲ تا هم فشنگ!!! تحویل شد یعنی گلوله عمل نکرده و به همکین خاطر یارو حسابی داغ کرده بود اما اخرش اذیتمون نکردن

ساعت ۳۰/۴رفتیم برای نهار!!! و بعد ۳۰ نفر رفتن بیگاری( یا به قول اراشد :به کاری) و کارمون تمیز کردن و شستشوی اسلحه با گازوئیل بود و بچه سوسول های تهرانی که می ترسیدن دستاشون خراب!!! بشه خیلی اعصابشون خرد شده بود

شب راحت خوابیدیم و روز بعد که قرار بود تمرین برگزاری سردوشی باشه حسابی بارون بارید و برنامه هاشون بهم خورد و ما کلی حال کردیم.

و اما ماجراهای روز سردوشی باشه برای بعد

راستی :یکی از دوستام با عنوان غریبه از این به بعد توی این وبلاگ مطلب می نویسه که امیدوارم از مطالبش خوشتون بیاد

بای