گفته بودم که بین خوف و رجا          مانده ام چون غزال اندر گْل

یک شنبه خبر قطعی رسید: مرخصی بی مرخصی

هر جور بود برای تاسوعا و عاشورا خودمو رسوندم شهرستان. جاتون هالی حلیم عمو حسین حسابی چسبید روز عاشورا هم یه نوحه خوندم

فاطمه گردد بی پسر  فاطمه گردد بی پسر

ای ناقه ها اهسته تر   ای ناقه ها اهسته تر...

البته بد شانسی هم کم نبود: اول دستگاه خودمون سوخت. بعد موتور برق با دیستگاه دیگه جور کار نمی کرد .یه بار هم قطع شد و در اخر هم دستگاه دوم سوخت

دیروز چهارشنبه هم رسیدم پادگان و امروز حسابی اذیت کردن الان همه عضلات پاهام گرفته.

زیاد وقت ندارم

فعلا بای