گاه نوشت های من

من گاهی می نویسم، برای یاداوری انچه که برایم مهم است، به خودم!!!!

چشم من

چشم من بیا منو یاری بکن                 باز داره خوابم میاد کاری بکن...

سلام

امروز اصلا حال وبگردی ندارم اخه دیشب تا ساعت ۴ بیدار بودم چون داشتم رمان میخوندم و می خندیدم

بهتون پیشنهاد می کنم شما هم بخونینش

راستی دقت کردید که همه چیزهای خوب خانم هستند: خورشید خانم، پروانه خانم، مهتاب خانم! اما همه چیزهای بد آقا هستند: آقا دزده، آقا گرگه، آقا غوله!

یاسمن نوشته اقای مودب پور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

بهترین کتابی که هدیه گرفتم

بار دیگر، شهری

 که دوست می‏داشتم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

مست از جام تهی

سلام

بعضی وقتا همه کارا برعکسه

مثلا:

من تا وقتی تهران بودم با وجود قیمت بالای اینترنت کلی ژول(۱) صرف می کردم تا یه گشت و گذاری داشته باشم اما حالا که شهرستان تشریف دارم!! و کافی نت هم مال خودمونه!!! و البته مجانی اصلا حال ولگردی ببخشید وبگردی ندارم

شده حکایت همون شعر معروف:

باده از جام تو نوشیده سحر

کاین چنین مست به باغ امده است

مست ازجام تهی بی سرو پای

روز لکن به چراغ امده است(۲)


پاورقی

۱-وقتی این مطلبو نوشتم به جای پول نوشتم ژول (البته اشتباهی ) و وقتی اونو خوندم و دیدم اشتباهه پاکش نکردم و این پاورقی رونوشتم تا اگه نمی دونین بدونین که ژول واحد اندازه گیری انرژیه و خیلی هم بی ربط نیست

۲- اگر این شعر را تا کنون نشنیده بودید دلیل بر معروف نبودن ان نیست چون شاعرش(۱) ادعا کرده معروف است و من هم حمل بر صحت کردم!!!

پاورقی در پاورقی

۱-  شاعرش خودمم چرا فحش می دی  ؟؟؟!!!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

می رسد اینک بهار

بوی باران بوی سبزه بوی خاک

شاخه های شسته باران خورده پاک

اسمان ابی و ابر سفید

برگ های سبز بید

عطر نرگس رقص باد

نغمه شوق پرستو های شاد

خلوت گرم کبوتر های مست

نرم نرمک می رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار

خوش به حال چشمه ها و دشت ها

خوش به حال دانه ها و سبزه ها

خوش به حال غنچه های نیمه باز

 خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز

خوش به حال جام لبریز از شراب

خوش به حال افتاب

نرم نرمک می رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار

ای دل من گر چه در این روزگار

جامه رنگین نمی پوشی به کام

باده رنگین نمی نوشی به جام

نقل و سبزه در میان سفره نیست

جامت از ان می که می باید تهی ست

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم

ای دریغ از من اگر مستم نسازد افتاب

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

نرم نرمک می رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار

گر نکوبی شیشه غم را به سنگ

هفت رنگش می شود هفتاد رنگ

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم

ای دریغ از من اگر مستم نسازد افتاب

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

نرم نرمک می رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار

عید تان مبارک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

بدون شرح

ای همزاد، ای همراه، ای هم سرنوشت

 هر دومان حیران بازی‌های دوران‌های زشت.

شعرهایم را نوشتی دست‌خوش؛

 اشک‌هایم را کجا خواهی نوشت؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

هزار دشمنت ار می کنند قصد هلاک

هزار دشمنت ار می کنند قصد هلاک

بکن به پات تو کفش و بزن سریع به چاک

...

من امروز فرار کردم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

پایان ماراتن

امروز ۹/۱۲/۸۵ ماراتن تمام شد البته نه رسما بلکه یکی از مراحل هنوز هم ماند که با هماهنگی صورت گرفته انجام ان محول شد به احد از رفقا که در رشته دومیدانی سابقه ای طولانی دارند

اما در ادامه ماراتن مراحل به نحو ذیل طی گردید!!!

شنبه ۵/۱۲/۸۵ به میدان سپاه رفتیم برای اخذ نامه و برگه معرفی را ساعت ۵/۹ تحویل داده و ساعت یک ونیم تحویل گرفتیم در حالی که روی ان نوشته بود :

فاقد کد ملی است

در صورتی که اگر همان اول می گفتند که کد ملی لازم است در عرض ده دقیقه می توانستم کد ملی همه بچه ها را وارد کنم و کارمان همان روز تمام شود اما نشد

یک شنبه:

کد ملی را نوشته و نامه را ساعت ۹ داده و ساعت یک و نیم البته بدون تاریخ و امضا گرفتم و بعد از یک ساعت دنبال سرهنگ ...(۱) گشتن نامه امضا شد

وای  که چه حالی داشت دیدن نامه با تاریخ(۲) و امضا

از نظام وظیفه خارج شدم و نامه ار به یکی از دوستان دادم و او بعد از خواندن دو دستی به سرش کوبید. باور کنید با دیدن این صحنه همه به ما نگاه می کردند و من هم که نمی دانستم چی شده پرسیدم و شنیدم:

مرکز اموزش را ۰۱ نوشته (۳)

من هم به سرم کوبیدم. اما وقت اداری تمام بود و باید فردا می امدیم اما یک نکته دیگر :

برگه هایی که به ما داده بودند ساعت پرینت داشت و اولین نامه در ساعت ۱۲ و اخرین نامه در ساعت ۱۲و چهار دقیقه پرینت شده بود یعنی کل کار ما که همان پر کردن فرم و پرینت بود چهار دقیقه طول کشیده بود

دوشنبه:

مراجعه مجدد به میدان سپاه برای اصلاح نامه و ... نامه را ساعت ۱۲ باز هم بدون امضا تحویل دادند و این بار مسئول امضا در جلسه ملاقات مردمی تشریف داشتند و ساعت ۴۵/۱ تشریف اوردند و امضا نمودند و البته باز هم وقت اداری تمام شد و به وزارت که رفتیم فقط توانستیم نامه را نشان بدهیم

سه شنبه:

دیروز بود که رفتیم وزارت و نامه ها را ساعت ۱۰ گرفتیم اما در مراجعه به محل بعدی یعنی...(۴) متوجه شدیم که خانمی که مسئول انجام کار های ما می باشند مرخصی ساعتی گرفته و تا اخر وقت نمی ایند (ببخشید : تشریف نمی اورند.) و باز هم ادامه ماند برای روز بعد یعنی امروز

امروز چهار شنبه ۹/۱۲/۸۵

خوشبختانه خانم فوق الذکر تشریف داشتند و ما را معرفی کردند برای کاراموزی به واحد ...(۵) ولی انجا در کمال ناراحتی(البته ناراحتی واقعی نه ساختگی و این تنها جایی بود که حس کردم توی دنیا یکی هست که بخواد کار کا رو راه بندازه اما)  فرمودند: فعلا کاری نداریم که تحویل دهیم و باید بعدا مراجعه کرده و کار تحویل بگیرید و این مرحله بود که به عنوان مرحله اخر ماراتن افتخار انجامش نصیب دوست خوبم شد  


۱-از نوشتن اسم ایشان معذوریم چون ممکن است گذرشان به این وبلاگ بیفتد و کارت پایان خدمت ما را مفقود الاثر نماید

۲-تاریخ را خودم با خودکار نوشتم چون کارمندان محترم تشریف برده بودند دردر

۳-قبلا عرض شد که محل اموزش ما نیروی هوایی بود یعنی همان هتل هوایی

۴-دادن اطلاعات کامل در این مورد  به دلایل امنیتی ممکن نیست لطفا اصرار نفرمایید

۵-پیشین

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

این مطلب اگر چه خاطره اما اعتراضی است به نظام فاسد  کاغذ بازی در ادارات ایرانی

ما روز ۲۶ بهمن که جشن سردوشی بود فارغ الدوره!!! شدیم اما نکته جالب و نه عجیب این بود که طرح تقسیم بچه ها هنوز به پادگان نرسیده بود. جالب از این نظر که روز تقسیم از دو هفته قبل تعیین شده و به گفته شاهدان عینی طرح تقسیم هم از ۳ روز قبل در دفتر ... اماده شده بود و عجیب نبودن این امر هم به خاطر این بود که ما عینا این بلا را که سر سربازان دوره قبل امده بود دیده بودیم و اصلا برای ما تازگی نداشت.

اول قرار شد تا یکشنبه هفته بعد یعنی بیست و نهم مرخصی داده شود اما در لحظات اخر این مرخصی تا اول اسفند اعطا!!! گردید

اول اسفند که به پادگان امدیم با دیدن جمع اوری دفترچه های مرخصی به این نتیجه رسیدیم که هنوز طرح تقسیم که گویا از اسمان هفتم باید نازل میشد نازل نشده است و مرخصی دادند برای روز بعد اما با توجه به شانس عظیم!!! بچه های امریه دار که من هم جزو انها بودم امریه ها ساعت ده رسید و ما به سلامتی ساعت یازده و نیم رسما از پادگان دیپورت شدیم اما

چشمتان روز بد نبیند:

تنها امریه ای که به جای مراجعه مستقیم به نهاد مربوطه ارجاع شده بود به معاونت وظیفه عمومی ما بودیم و بعدا معلوم شد علت این امر نفرستادن نماینده از نهاد ما به وظیفه عمومی برای انجام امور مربوطه بود(برخلاف تمام نهاد های امریه پذیر). بدبختی از اینجا شروع شد که در میدان سپاه( همان وظیفه عمومی) فرمودند که در نامه ارسالی باید روز شروع و خاتمه اموزشی شما صراحتا قید شود که البته جدا از تعصبات بیجا حرف درستی بود (اما اولین ایراد:

این نامه ای بود اداری و بین دو نهاد اداری که روال ان مربوط می شد به سالها پیش و نهاد فرستنده باید این مورد را در نظر می گرفت تا موجب علافی!!! ما را فراهم نیاورد!!!)

خلاصه مثل توپ پاس داده شدیم به زمین حریف(البته روز بعد و هزینه یک روز اقامت در شهر گرانی ها...) و حریف هم در اوج اقتدار بیان فرمودند:

من چند سال است نامه ها را به همین روال می فرستم و مشکلی ندارد... اگر موردی بود بگویید با این شماره تماس بگیرند. و ما در مراجعه مجدد به میدان سپاه بعد از همان تماس مورد ادعا مجددا پاس داده شدیم به همان نهاد (دومین ایراد اینکه اگر واقعا قرار بود این نامه اصلاح شود این تماس تلفنی می توانست قبلا انجام شود) و  برای رفع مشکل و تایپ مجدد یک نامه و امضای ان( بدون هیچ گونه تشریفات اداری) ۳ ساعت وقت برد تا نتوانیم همان روز در میدان سپاه حاضر شویم و روز بعد هم که پنج شنبه تعطیل بود و تعطیلی جمعه و قرار ما شد روز شنبه(یعنی عملا ۴ روز ماندن در تهران با حقوق سرباز که ان هم هنوز برقرار نشده و ...)

الان هم من امده ام خوابگاه یکی از همشهریان و البته بطور قاچاقی و هر لحظه امکان اخراج محترمانه وجود دارد

و اما ایراد نهایی اینکه:

اگر به جای این کاغذ بازی ها که من اصل انرا با توجه به ضعف تکنولوژی در ایران رد نمیکنم و تا حدودی انرا می پذیرم  حد اقل در نامه نگاری های انجام شده دقت و هماهنگی وجود داشت شاید هزینه ۶ روز اقامت در تهران و۶ روز معطل ماندن و احتمالا از دست دادن امتحان فوق لیسانس و هزار بدبختی دیگر از دوش ما برداشته می شد

به هر حال امیدوارم شنبه که دوباره به میدان سپاه می رویم دچار این نظام فاسد کاغذ بازی نشویم

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

این هم از رسم زمونه

باشه دیگه

اخه این رسمشه؟؟؟

بعد یه عمر ازگار یه عاشقی تو روزگار ...

نه مطلب می نویسی!!!

نه جواب ایمیلامو میدی!!!

واقعا که غریبه ای

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

فلسفه زندگی

زندگی باید کرد

به چه امید؟ چرا؟

چون چش چسبیده به را !!!!***

عاشق مست ز دیدار پری باید بود

مست صد جلوه ز یک عشوه گری باید بود

ز چه رو این همه احساس زمخت!!!!

و چرا؟

باز هم چون که چش

باز چسبیده به را

"شعر از محمد"


***منظور از (چش چسبیده به را) اتصال حرف چ به را در واژه "چرا" می باشد. یعنی هیچ دلیلی وجود ندارد بجز اینکه ظاهر در این کار است. این شعر اشاره به عقاید مادیون دارد

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

اندر حکایت میدان تیر

با سلام

از این به بعد مطالبی که می نویسم پس از پایان دوره اموزشیه چون در تاریخ ۲۶/۱۱/۸۵ واسمون جشن سردوشی!!! گرفتن و رسما (نه عملا) فارغ الدوره شدیم

و اما میدان تیر مکانیه برای تیر اندازی عملی با اسلحه که بسته به مدرک تحصیلی نوع اسلحه متفاوته  مثلابرای ما که مثلا لیسانس بودیم تیر اندازی با ژـ۳ داشتیم و کلت فدرلایت

 قبلا شنیده بودم که اونجا بعد از تیر اندازی باید به تعداد فشنگ هایی که تحویل می گیریم پوکه تحویل بدیم تا کسی هوس نکنه پوکه یادگاری با خودش به خونه ببره و اگه پوکه تحویل نشه...

ساعت نه رسیدیم میدان تیر تلو. بچه ها دو گروه شدن: فوق دیپلما رفتن برای تیراندازی ژ-۳ و ما رفتیم تیر اندازی کلت.بعد از کلی اموزش مسئول تیر اندازی گفت که کوچکترین اشتباهی تنبیه سختی داره و راست هم گفت. در طول تیر اندازی باید سر اسلحه رو به جلو می بود یا به طرف زمین اما یکی از بچه ها که احتمالا تفنگش مشکل داشت و برای رفع عیب مسئول را صدا زد هنگام برگشتن به سمت عقب سر اسلحه به راست پیچید و مسئول اول تفنگشو گرفت  و بعد شروع کرد به کتک کاری و حالا نزن کی بزن البته با چاشنی فحش و ...

کلت که تموم شد رفتیم برای ژ-۳ و بعد از تیر انداری و شمارش پوکه ها. اعلام شد ۲۲!!!!!! پوکه کمه و بچه ها رو بخط کردن و اول با زبان خوش . بعد تهدید ولی باز هم ۸ پوکه کم بود و نهایتا" شروع کردن به لخت کردن بچه ها.

اولش فکر می کردم تهدیده اما تا دیدم یکی یکی رو لخت می کنن و می فرستن جلو خودمو کشیدم صف های عقبی. حدود ۴۰ نفر که لخت شدن گمشده ها پیدا شد. من که حسابی ترسیده بودم چون نزدیک بود به قول بچه ها شرت فنگ بشم. البته چند تا از بچه ها که اعتراض کرده بودن رو لخت سینه خیز بردن و به خاطر همین بچه ها حسابی ترسیدن.

به هر حال قسمت نبود...

بعدش برگشتیم پتدگان و اونجا هم فرمانده گردان گفت همه تونو توی میدون صبحگاه لخت می کنم تا اون دو تا پوکه ای که پیدا نشد و ما با پارتی بازی اعلام کردیم از اول کم بوده پیدا بشه. راستش از ۲۲ پوکه ای که گم شده بود دو تا که اصلا پیدا نشد و ۱۲ تا هم فشنگ!!! تحویل شد یعنی گلوله عمل نکرده و به همکین خاطر یارو حسابی داغ کرده بود اما اخرش اذیتمون نکردن

ساعت ۳۰/۴رفتیم برای نهار!!! و بعد ۳۰ نفر رفتن بیگاری( یا به قول اراشد :به کاری) و کارمون تمیز کردن و شستشوی اسلحه با گازوئیل بود و بچه سوسول های تهرانی که می ترسیدن دستاشون خراب!!! بشه خیلی اعصابشون خرد شده بود

شب راحت خوابیدیم و روز بعد که قرار بود تمرین برگزاری سردوشی باشه حسابی بارون بارید و برنامه هاشون بهم خورد و ما کلی حال کردیم.

و اما ماجراهای روز سردوشی باشه برای بعد

راستی :یکی از دوستام با عنوان غریبه از این به بعد توی این وبلاگ مطلب می نویسه که امیدوارم از مطالبش خوشتون بیاد

بای

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

شمارش معکوس

هفته ای که گذشت از بهترین و بدترین هفته های خدمت بود.از یه طرف هفته اخر کلاس ها بود و همچنین امتحانات دروس صبح و بعد از ظهر و از طرف دیگه ترس از تمرین رژه . دوشنبه و سه شنبه امتحان گرفتن و چهار شنبه هم مسابقه تفسیر نماز بود و اما امان از پنج شنبه:

با توجه به بساط بزن و نرقص چند نفر توی اسایشگاه ۱و دعوای دو نفر از بچه ها و زیر اب زنی یک نفر از خدا بی خبر نزد عقیدتی و حفاظت از ساعت هفت و نیم تا یازده ورزش بود و تمرین رژه

 بعد از اون دفترچه های مرخصی را دادن و من تا امروز ساعت ۸ توی اسایشگاه بودم . صبح به یاد دوران دانشجویی رفتم دانشکده اما "کسی با این دل دلمرده دیگه کاری نداشت!!!" خوابگاه هم کسی نبود. اومدم انقلاب کافی نت سپهر اما بلاگفا حسابی ضد حال زد. بعدش نهار رفتم پر طلایی(جای همه خالی) بعدش هم پارک لاله و الان هم کافی نت هستم و دارم این چرندیاتو می نویسم

راستی سوتی جدید رحیم زاده: از جلو چشم من خفه شو پسر!

و اما شمارش معکوس از دوشنبه شروع می شه چون تا دوشنبه مرخصی دارم: طبق برنامه اعلام شده دوشنبه تمرین تیر اندازی. سه شنبه میدان تیر. چهار شنبه تمرین مراسم سردوشی و پنج شنبه مراسم جشن سردوشی که امیدوارم هر چه زود تر امریه ها برسه و سردوشی خوبی داشته باشیم

امروز صبح توی قالب وبلاگ هم تغییراتی دادم و به جای قسمت پخش موزیک یک فلش پلیر گذاشتم که می شه ترانه مورد نظر را انتخاب کرد و گوش داد

منتظرم توی شهر قلمدانهای مرصع باشید

نیشابور من دارم می ایم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

همه رو برق می گیره

از قدیم گفتن همه رو برق می گیره ما رو چراغ نفتی . حالا شده حکایت من با این بلاگفا که امروز ۵ بار خواستم یه متنو بفرستم  نشد

اگه این جوری باشه قهر می کنم ها!!!!!!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

نور فراگیر

صنما نیست مرا طاقت تاخیر بیا
فرصتی نیست بر این شب زده پیر بیا
 
افتابی به لب بام و جهان ظلمانی
همه جا گشته سیه نور فراگیر بیا
 
مهر و سجاده و تسبیح و مناجات و دعا
پرده شد بر گنه و آلت تزویر بیا
 
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

یه ضد حال!!!!!!!!!!

گفته بودم که بین خوف و رجا          مانده ام چون غزال اندر گْل

یک شنبه خبر قطعی رسید: مرخصی بی مرخصی

هر جور بود برای تاسوعا و عاشورا خودمو رسوندم شهرستان. جاتون هالی حلیم عمو حسین حسابی چسبید روز عاشورا هم یه نوحه خوندم

فاطمه گردد بی پسر  فاطمه گردد بی پسر

ای ناقه ها اهسته تر   ای ناقه ها اهسته تر...

البته بد شانسی هم کم نبود: اول دستگاه خودمون سوخت. بعد موتور برق با دیستگاه دیگه جور کار نمی کرد .یه بار هم قطع شد و در اخر هم دستگاه دوم سوخت

دیروز چهارشنبه هم رسیدم پادگان و امروز حسابی اذیت کردن الان همه عضلات پاهام گرفته.

زیاد وقت ندارم

فعلا بای

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد