گاه نوشت های من

من گاهی می نویسم، برای یاداوری انچه که برایم مهم است، به خودم!!!!

۶۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر فارسی» ثبت شده است

زندگی

زندگی شاید

یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد

زندگی شاید

ریسمانی ست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد

زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر می گردد

 

زندگی شاید عبور گیج رهگذری باشد

که کلاه از سر بر می دارد

و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید صبح بخیر

زندگی شاید آن لحظه مسدودی ست

که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد

و در این حسی است

که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

اراذل با اراذل لات با لات...

این شعر حاصل استراق سمع است و گفتگوی یکی از اراذل اوباش با همکار نامحترمش ،  که ما (بوالفضول الشعرا) به نظم کشیده ایم...

 

                 

داش اراذل! می دونم حــال ما میزون نمیشه

دیگه غدّاره کشی راحت و آســـــون نمیشه

باعث وحشت مــردم تـــــو خیابـــون نمیشه

نگو هیشکی حریف لات بازیهــــامون نمیشه

                       می گیرن هر کی رو کـه مطیع قانون نمیشه

                       داش اراذل ! دیگه این تهرونه تهرون نمیشه!

و البته متن کامل این شعر در این وبلاگ

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

چشمها و قدمها

چشمهایت

چه دوستانه سلامم می دهند

در نگاهی

که لبریزاز همگانگیست

و چه غریبانه جوابم کرده اند

                              قدمهایت

در نگاهی که آشنایی

به مانند  صدایت

عین بیگانگیست

***

شعر از: نمیدونم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

بوی باران بوی سبزه بوی خاک شاخه های شسته باران خورده پاک

بوی باران

 

بوی باران،بوی سبزه، بوی خاک
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک میرسد اینک بهار

خوش بحال روزگار
خوش بحال چشمه‌ها و دشتها
خوش بحال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش بحال غنچه‌های نیمه‌باز
خوش بحال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش بحال جام لبریز از شراب
خوش بحال آفتاب


ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی‌پوشی بکام
باده رنگین نمی‌بینی به جام
نقل وسبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می‌باید تهی است؛


ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ

«زنده‌یاد فریدون مشیری؛ بهار۳۷»

دانلود

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

"زی ذی" نامه شعری از بوالفضول الشعرا

سلام

کم پیش میاد یه مطلب رو کامل بدزدم اما این یکی رو با وجود اینکه طولانی بود از وبلاگ بوالفضول الشعرا کاملا دزدیدم

 

الهــــی! به مــــــردان در خانه ات

به آن زن ذلیلان فـــــرزانــــــه ات

 

به آنانکه با امـــــر "روحی فداک"

نشینند وسبـــــــــــــزی نمایند پاک

 

به آنانکه از بیـــــــخ وبن زی ذیند

شب وروز با امــــــر زن می زیند

 

به آنانکه مرعــــــــــوب مادر زنند

ز اخلاق نیکـــــــــوش دم می زنند

 

به آن گـــرد گیران ایّـــــــــــام عید

وانت بـــــــــــار خانم به وقت خرید

 

به آن شیــــــــــــر مردان با پیشبند

که در ظـــرف شستن به تاب وتبند

 

به آنانکه در بچّــــــــــه داری تکند

یلان عوض کــــــــــــردن پوشکند

 

به آنانکه بی امــــــــــــر واذن عیال

نیاید در از جیبشان یک ریــــــــال

 

به آنانکه با ذوق وشــــــــــوق تمـام

به مادر زن خود بگویند: مـــام !

 

به آنانکـــــه دامـــــــــاد سـرخانه اند

مطیـــــــع فرامین جانانــــــــــــه اند

 

به آنانکه دارند بــــا افتخـــــــــــــار

نشان ایزو...نه!"زی ذی نه هزار"

 

به آنانکه دامـــــــن رفــو می کنند

ز بعد رفــــــــویش اُتـــو می کنند

 

به آنانکه درگیــــر ســــوزن نخند

گرفتـــــــــــار پخت و پز مطبخند

 

به آن قرمــــــــه سبزی پزان قدر

به آن مادران به ظاهــــــــــر پدر!

 

الهـــــــــی! به آه دل زن ذلیــــــل

به آن اشک چشمان "ممّد سبیل"!

 

به تنهای مردان که از لنگـــه کفش

چو جیــــــــغ عیالاتشان شد بنفش

 

:که مارا بر این عهـــد کن استوار

از این زن ذلیلی مکن برکنـــــــار

 

به زی ذی جماعت نما لطف خاص

نفرما از این یوغ مــــــارا خلاص

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

پرسش

می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را،

می جویمت چنان که لب تشنه آب را،

محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح،

یا شبنم سپیده دمان آفتاب را،

بی تابم آنچنانکه درختان برای باد،

یا کودکان خفته به گهواره تاب را،

بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل،

یاآنچنانکه بال پریدن عقاب را،

حتی اگر نباشی می آفرینمت،

چونانکه التهاب بیابان سراب را،

ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی،

با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را.

قیصر امین پور

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

حسنی نگو ...جوون بگو ...

 این مطلب از این وبلاگ دزدیده شده

 

حسنی نگو جوون بگو

علاف و چش چرون بگو

موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ، واه واه واه

نه  سیما جون ،نه رعنا جون

نه نازی و پریسا جون

هیچ کس باهاش رفیق نبود

تنها توی کافی  شاپ

نگاه می کرد به بشقاب !

باباش می گفت : حسنی می ری به سر بازی ؟-نه نمی رم نه نمی رم

به دخترا دل می بازی ؟! – نه نمی دم نه نمی دم

 

گل پری جون با زانتیا

ویبره می رفت تو کوچه ها

-گلیه چرا ویبره میری ؟

-دارم میرم به سلمونی

که شب برم به مهمونی

-گلی خانوم نازنین با زانتیای نقطه چین

یه کمی به من سواری می دی ؟!

-نه که نمی دم

-چرا نمی دی ؟

-واسه اینکه من قشنگم ، درس خونم وزرنگم

اما تو چی ؟

نه کا رداری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری

موی ژلی ،ابرو کوتاه ، زبون دراز ،واه واه واه

 

در واشد و پریچه

با ناز اومد توو کوچه

-پری کوچولو ، تپل مپولو ، میای با من بریم بیرون ؟

مامان پری ،از اون بالا

نگاه می کرد توو کوچه را

داد زد وگفت : اوی ! بی حیا

برو خونه تون تورا بخدا

دختر ریزه میزه

حسابی فرز وتیزه

اما تو چی ؟

نه کا رداری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری

موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ،واه واه واه

 

نازی اومد از استخر

-تو پوپکی یا نازی ؟

-من نازی جوانم

-میای بریم کافی شاپ؟

-نه جانم

-چرا نمی ای ؟

-واسه اینکه من صب تا غروب ،پایین ،بالا ،شمال ،جنوب ،دنبال یک شوهر خوب

اما تو چی ؟

نه کا رداری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری

موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ،واه واه واه

 

حسنی یهو مثه جت

رسید به یک کافی نت

ان شد ورفت تو چت رووم

گپید با صدتا خانووم!

هیشکی نگفت کی هستی ؟

چی کاره ای چی هستی ؟

تو دنیای مجازی

علافی کرد وبازی

خوشحال وشادمونه

رفت ورسید به خونه

باباش که گفت: حسنی برات زن بگیرم ؟ - اره می خوام اره میخوام

- چاهار تا شرعن بگیرم ؟  - اره می خوام اره میخوام

  حسنی اومد موهاشو

یه خورده ابروهاشو

درست وراست وریس کرد

رفت و توو کوچه فیس کرد

یه زن گرفت وشاد شد

زی ذی شد ودوماد شد

***

گفتم که این مطلب رو از وبلاگ ظنز های زهرا دُری کش رفتم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

در وصف...؟

این شعر در وصف چیه؟

دست های مهربانت

خستگی روزنه ام را می گیرند

و آواز دلنشین آمدنت

هر غروب

آرامش از دست رفته ام را باز می گرداند.

اگر تو نبودی

جیرجیرک ها می مردند

و کوله بار کوچ روزانه مسافران

هیچ گاه آرام و قرار نمی یافت

*

اگر تو نبودی

صدای درای شتران کاروان

همیشه در کویر جاری بود

و من هیچ گاه

در دریای بی کران خواب و سکوت

ماهی نمی شدم

 

در وصف شب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

ره ترمیم شرف

این شعر مربوط به حدود دو سال قبله که نامه ای از یک زن عراقی که توی یک زندان توی عراق زندانی امریکایی ها بود توی سایت های اینترنتی منتشر شد و توی اون نامه عاجزانه از همه مسلمونا خواسته بود که بیان و اون زندون رو با هر کی که توی اونه نابود کنن چون به قول خودش:

این لکه ننگ را از دامن ما جز مرگ نمی شوید

 

 

روزگاریست عجیب

دهن کودک اندیشه ز اعجاب زمان واماندست

هر طرف می نگری

هر چه از عاطفه, از عشق نشان دارد و از ازادی

جملگی در قدم نحس شب بی خردان قربانیست

گوش کن

صوت داوود نبی می شنوی؟!

یا که اواز پر جبرائیل؟!

ضجه تلخ زنی ست:

-آنچه چون همهمه در گوش کر اهل جهان پیچیده ست

که پس از مزمزه طعم گس ازادی(!)

ره ترمیم نداند شرف رفته خویش

مرگ می جوید و بس.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

بی همگان بسر شود بی تو بسر نمی شود

www.chisara.blogfa.com

لینک همین تصویر در اندازه واقعی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

برای گلدون دستات یه سبد رازقی دارم

www.chisara.blogfa.com

و این هم لینک همین تصویر در اندازه واقعی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

باز ماه رمضان امد و شد وقت نیاز

باز   ماه  رمضان  امد  و  شد   وقت  نیاز          شد به شکرانه این ماه در غصه فراز

مستی از جام حضور است نه از باده تلخ         مست این جام بداند همه اسرار نیاز

باده نوشیم ز فیض لب روح القدس و حضرت خضر

رنگ خورشید بگیریم ز سودای دل و سر نماز

****

فرا رسیدن ماه برکت و امید بر همه شما عزیزان مبارک باد

به امید اوقاتی خوش و سرشاز از الوهیت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

بی تو مهتاب شبی .....

www.chisara.blogfa.com

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

دوست دارم یه عالمه

با هر چی لب تو عالمه

می بوسمت قبل از همه

به شرطی که بهم بگی

دوست دارم یه عالمه

قد هزار تا قابلمه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

پنج وارونه

پنج وارونه چه معنا دارد.  

           ـ خواهر کوچکم از من پرسید ـ

من به او خندیدم

کمی ازرده و حیرت زده گفت: روی دیوار درختان دیدم

باز هم خندیدم

گفت دیروز خودم دیدم مهران پسر همسایه پنج وارونه به مینو می داد

بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم:

                         بعد ها وقتی باران بی وقفه درد

                                                سقف کوتاه دلت را خم کرد

                         بی گمان می فهمی

                         پنج وارونه چه معنا دارد

چند روزه نبودم باز فردا باید برم

شعر بالا هم نمیدونم مال کیه اما من از یه سررسید کش رفتم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد