این شعر مربوط به حدود دو سال قبله که نامه ای از یک زن عراقی که توی یک زندان توی عراق زندانی امریکایی ها بود توی سایت های اینترنتی منتشر شد و توی اون نامه عاجزانه از همه مسلمونا خواسته بود که بیان و اون زندون رو با هر کی که توی اونه نابود کنن چون به قول خودش:

این لکه ننگ را از دامن ما جز مرگ نمی شوید

 

 

روزگاریست عجیب

دهن کودک اندیشه ز اعجاب زمان واماندست

هر طرف می نگری

هر چه از عاطفه, از عشق نشان دارد و از ازادی

جملگی در قدم نحس شب بی خردان قربانیست

گوش کن

صوت داوود نبی می شنوی؟!

یا که اواز پر جبرائیل؟!

ضجه تلخ زنی ست:

-آنچه چون همهمه در گوش کر اهل جهان پیچیده ست

که پس از مزمزه طعم گس ازادی(!)

ره ترمیم نداند شرف رفته خویش

مرگ می جوید و بس.