گاه نوشت های من

من گاهی می نویسم، برای یاداوری انچه که برایم مهم است، به خودم!!!!

۶۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «این روزها» ثبت شده است

زنده ایم اری. هنوز

سلام

فقط می خواستم بدونین که زنده ام

البته این خودش یه معجزه است

معجزه قرن!!!!!

باور کنید.

دیروز همین وقتا که داشتم از خرکاری (ببخشید، اضافه کاری) از اداره به منزل تشریف!!!! می اوردم توی راه متوجه یه موتور دو ترکه شدم که هی هوینجوری!! داشت پشت سرم می اومد، اولش فکر کردم که رفتم تو توهم خود بزرگ بینی و این جور حرفا. اخه کی میاد ما رو تعقیب کنه؟؟؟؟ اما بعد دیدم نه!! یارو حسابی سمجه یکی دو بار سرعتمو کم کردم ازم رد شد اما جلوتر ایستاد تا برسم

منم بجای اینکه برم خونه رفتم جلو کلانتری... و با ماشین رفتم تو و بعد ده دقیقه اومدم بیرون دیدم خبری نیست.

جناب سرهنگ می گفت میخوای با ماشین اسکورتت کنیم؟ گفتم نه بابا میخوای زنم بفهمه اوضاع خرابه بره خونه باباش!!!

اروم اروم ترسون ترسون رسیدم در خونشون(خونمون)

عیال مربوطه خواب بود منم همونجا خوابیدم بعد یهو با صدای همسر مکرمه بیدار شدم که می گفت:

پاشو چقد می خوابی؟ مگه قرار نبود امروز بری اداره؟ باز اخر ماه میگی کاش میرفتم دو زار بابت اضافه کار حقوقمو بیشتر میدادن پول برقمون میشد؟

تا می خواستم بگم من الان از اداره برگشتم تو خواب بودی، دیدم که ای دل غافل، اون تازه از سر کلاس برگشته و من خواب بودم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

خدانگهدار

سلام

امروز من بعد از ده روز استراحت مطلق دارم برمیگردم به بندر(شهری که دختراش خوش چش و ابرون!!!) و الان که دارم این متن رو در معیت عیال محترم مینویسم گوشمو پیچوند

خوب دیگه بیشتر از این وقت نداریم باید بریم ایستگاه راه اهن نیشابور و من هم از اونجا می رم مشهد و با توپولوف جونم می رم بندر همون شهری که دختراش...

cartpostal-vv44.tk

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

دنیای این روزای من

دنیای این روزای من،هم قد تن پوشم شده. انقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده ...هرشب تو رویای خودم اغوشت و تن میکنم اینده این خونه رو باشمع روشن میکنم. سلام. اوضاع واحوال این روزام نیاز به توصیف نداره. التماس دعا

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

ما هم اره!!!! متاهل شدیم

سلام

بازم

سلام

بلاخره من هم متاهل شدم(سیزدهم تیرماه یکهزارو سیصدو هشتاد و نه). خوب تبریک بگین دیگه, این شتریه که روی همه می خوابه و  امیدوارم در خونه همه تون بخوابه.(در ضمن دوستانی که نتونستن کادو عقد بفرستن هماهنگ کنن تا شماره حساب بدم خشکه حساب می کنیم و باهاشون راه میایم)

راستش الان که دارم می نویسم تنهام, توی بندر, شهری که دختراش خوش چش و ابرون!! البته امیدوارم عیال مربوطه این مطلبو نخونه وگرنه به جرم چشم چرانی تا اطلاع ثانوی ممنوع الزندگی میشم.

الان بعد از ظهر جمعه اول مرداد 1389 و هفته قبل توی همین ساعات تنها توی مسیر ایالت زنجان به تهران بودم.

حرف خاصی برای گفتن ندارم فقط امیدوارم موفق و موید باشین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

عاشقان عیدتان مبارک باد

سلام

سلامی چو بوی خوش اشنایی

امسال برام عید خیلی بدی بود

عیدی که قرار بود برام بهترین عید باشه، عیدی که قرار بود مهمترین اتفاق زندگیم بیفته اما یه اتقاف بد همه چی رو بهم ریخت

همه برنامه ریزی هام، همه اون نقشه های خوبی که برای خوشحال کردن یه نفر کشیده بودم و نتیجه این شد که این روزا اعصابم حسابی خورد و داغونه، البته تقصیر کسی هم نبود بجز یه نفر که امیدوارم هیچ وقت گذارش دور و بر خونتون نیفته(حضرت عزرائیل!!!)

به هر حال اگر چه سال جدید را با خوبی شروع نکردم اما امیدوارم برای همه تون سال خوبی باشه و برای ما هم همینطور.

سال نو رو به همه تبریک می گم.

خدا حافظ

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

باز هم حکایت جر خوردن شلوار!!!!

سلام

باز هم می خوام یه مطلب تکراری براتون بنویسم اخه کاچی بهتر از هیچی!!!!

دیروز برگشتم بندر و وقتی دوستمو دیدم، دیدم برخلاف همیشه از  جاش تکون نخورد!!! رفتم جلو باهاش دست دادم و اون همون طور نشسته بود. بعد از یه چند دقیقه گفت: راستش دیروز که از تهران سوار قطار شدم می خواستم وسایلمو بزارم روی تخت بالایی که شلوارم جر خورد و از دیروز تا الان دارم مصیبت می کشم.

جالب این بود که از تهران تا بندر همونجوری باشلوار پاره توی کوپه قطار نشسته بود و وقتی رسیده بود خونه، چون کلید اتاقو نداشت همونجا توی هال نشسته بود و نتتظر تا من بیامو در اتاقو باز کنم تا از اونجا شلوارشو برداره. تا حالا از دیدن من این همه خوشحال نشده بود!!!

من هم که حدود ده روز خونه یودم و حسابی سرما خورده بودم وقتی به بندر رسیدم و گرمی هوا رو احساس کردم خیلی خوشحال شدم!!! و جالب اینه که من هم  تا حالا این قدر از گرمی هوای بندر خوشحال نشده بودم!!!!

این روزا که خونه بودم حسابی سرم شلوغ بود و هفته اینده دارم برمیگردم خونه.)برامون ۲آ کنید لطفا(

خوب دیگه این مطلب واقعا چرت و پرت هم تموم شد. از اینکه بهم فحش نمیدین و نفرینم نمی کنین ممنون.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

فعلا بای!!!

سلام

(بی همگان بسر شود بی تو بسر نمی شود

داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود)

شاید نباید شروع می کردم. شاید اون تصمیم کبری که گرفتم اشتباه بود. شاید ...

چند بار اومدم کافی نت اما نتونستم چیزی بنویسم، علتش هم معلوم نیست، یه جورایی حس نوشتن ندارم، بساط شعر و شاعری هم که تعطیله و از ویروس و این جور چیزا هم که بی خبرم و مطلبی برای نوشتن ندارم

(نزار که سفره دلت پیش غریبه وا بشه)

شاید قبلا که می اومدم توی وبلاگ مطلب می نوشتم، هرچند سفره دلمو باز نمی کردم اما به هر صورت تا حدودی باعث می شد یه جورایی حرفمو یه جایی بزنم و راحت باشم اما الان، یه سنگ صبور دارم که همدم تموم تنهایی ها و غصه هامه و دیگه اینجا حرفی برای گفتن ندارم.

نمی خوام دوباره تعطیلش کنم اما اگه اومدین و مطلب جدید ندیدین، بزارین به حساب اینکه (دیگه حسش نیست!!!!)

فعلا بای!!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

هدیه

سلام! من اومدم! مى خوام یه کوچولو بنویسم! بدون مقدمه: خیلى دنبالش گشتم،ولى پیداش نکردم... از خیلى ها در موردش پرسیدم ولىهرکس یه چیزى مى گفت،یکى مى گفت فقط تو قصه هاست،یکى مى گفت اصلا وجود نداره... تا اینکه تصمیم گرفتم از کسى که خیلى برام عزیز و همیشه تو مشکلام ازش کمک مىخوام،بخوام که راهنماییم کنه. اون شب،شب تولدش بود. رسم وقتى تولد کسى،بهش هدیه می دن ولى اون شب اون بهم هدیه داد!اگه گفتین چى؟! اون تاریخو هیچوقت فراموش نمى کنم چون بهترین هدیه دنیا رو از بهترین موجود دنیا گرفتم:جادوى عشق! 88/8/8

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

همسفر

دوباره سلام

پیشنهاد میکنم اول این مطلبو بخونین و بعد مطالب زیر:

عزیز هم قسم مگر

               که مرگ من تو را دگر

                             ز قلب من جدا کند

فدای چشم مست تو

             اگر به راه عشق تو

                             خدا مرا فدا کند

ای نفس های تو عاشق ای تو خوب موندنی

زنده ام با نفس تو تا همیشه با منی.

مثل شبنم رو پر گل، منو با خودت نگه دار

سینه تُُ گهواره ای کن، برای این تن تبدار

زیر سقف عاشقی مون، عطر موهاتو رها کن

یاس عاشقیتو بگشا، منو از خودم جدا کن.

ای نفس های تو عاشق ای تو خوب موندنی

زنده ام با نفس تو تا همیشه با منی.

***

فک کنم متوجه تموم ماجرا شده باشین.

زندگی مثل یه جاده میمونه، راهی که باید رفت و البته ما فقط مجبوریم این راهو ادامه بدیم تا به انتها برسیم اما انتخاب مقصد و مسیر با خودمونه

راه زندگی ما می تونه یکی از راه های زیر باشه:

یا

اینکه ما الان توی کدوم یک از این مسیر ها قرار داریم و یا میخواهیم چه مسیری رو ادامه بدیم با خودمونه و تنها اجبار ما، ادامه دادن و به انتها رسیدنه، انتهایی که خودمون انتخاب می کنیم.

توی این راه بهترین توشه، داشتن یه همسفر خوبه.کسی که با یه هدف مشترک، برای ساختن مسیری طلایی با ما هم قسم بشه و من، همسفرمو پیدا کردم.

شما چی؟

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

شروعی دوباره

سلام

ما امروز تصمیم گرفتیم!

یه تصمیم کبری!

قرار شد دوباره بنویسیم اما با یه تفاوت:

حالا دیگه من تنها نیستم و کسی که باعث شد دوباره شروع کنم به وبلاگ نویسی هم قراره بیاد و توی این وبلاگ مطلب بنویسه.

برامون دعا کنین

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

دوباره سلام

سلام

اول اینو بگم که نوشتن این مطلب به معنای شروع دوباره وبلاگ نویسی نیست، هرچند خودم خیلی دوست دارم دوباره شروع کنم اما حقیقتش به این نتیجه رسیدم که دیگه فایده ای نداره!!!!

اما این مطلبو فقط به خاطر این نوشتم که قراره یه نفر که خاطرش برام خیلی عزیزه بیاد به وبلاگم سر بزنه.

امیدوارم موفق باشین، موفق باشه

سلامت باشین، سلامت باشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

شاید این اخرین سلام من باشد

سلام

راستش خیلی وقته که دیگه وقت و حوصله ای برای وبلاگ داری ندارم! به خاطر همین از همه کسانی که به هر دلیلی به این وبلاگ اومدن و با مطلب جدید مواجه نشدن معذرت می خوام و اعلام می کنم که این پست اخرین مطلب من توی این وبلاگه.

از همه اونایی که توی این مدت به من سر زدن ممنونم و امیدوارم موفق و موید باشن

به رسم عادت دیرینه:

بای

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

عاشقان عیدتان مبارک باد

سلام

متاسفانه امسال وقتم خیلی کمه واسه همین نمی تونم مفصل بنویسم

پس خلاصه میگم و با تاخیر:

عیدتان مبارک، سال خوبی داشته باشید

بای

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

اندر حکایت جر خوردن شلوار

سلام
البته ما هم قبول داریم که چیزی که عوض دارد گله ندارد اما نه با این سرعت!!!!!
درست همین دیروز بود که ظهر در خوابگاه لمیده بودم و منتظر که ساعت 3 به یکی از کلاس های فوق!!!!برنامه بروم که دوستی زنگ زد که اگه ... توی دستت است بزار زمین و برام شلوار بیاور که جر خورده ام عجیب و مرا یارای بلند شدن نیست و هر آینه زمین گیرم اندر موال1

.
و من هم با عجله شلواری به او رساندم و حسابی از این ادخال سرور که در قلبمان شده بود خندیدم و ناگفته نماند که مراتب زمین گیری ایشان در موال را به سمع احاد دوستان اراذل و اوباش رساندم و در برد زمانی که خودم را به او رساندم، شده بود نمایشگاه بین المللی جرینگ!!!! اما:
امروز صبح توی تاکسی یک لحظه به یاد جنایات دیروز که در حق این دوست کرده بودیم افتادم و گفتم دستی به ...برسانیم از باب معاینه محل که ایا ما جر نخورده ایم و تحقیق و تفحص همان و اه از نهادم بر امدن همان (البته سوراخ ایجاد شده جوری نبود که اظهر من الشمس باشد و پیراهن عثمان گردد اما) بلافاصله زنگ زدم به همان دوستم که هنوز خواب بود که «برایم ای مهربان سوزن بیاور و یک وجب نخ که با آن، شلوارم را بدوزم»
و او هم البته بدون ایجاد هر گونه جو رسانه ای و تبلیغات سوء نخ و سوزن را به من رساند و من نیز سوراخ لایه ازن را کارسازی کردم البته در موال.
باشد که باعث عبرت دوستان گردد
*******
پاورقی:
1- هر چند با توضیحات ارائه شده هر ...مغزی1 هم می فهمد که ماجرا2 بر آن دوست چه بوده اما: ایشان هنگام نشستن در موال3 جهت اجابت مزاج شلوارش جر خورده بود و بعد از فراغت از ... همانجا روی صندلی هایی که بوده نشسته بود زمین گیر
پاورقی در پاورقی:
1- جای خالی را با عبارت مناسب و البته موافق شئونات پر نمایید
2- ماجرا همان ماجری در عربی به معنای آنچه گذشته است
3- و این مورد هم قطعا همان توالت است

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

مسابقه!!! زنده تلفنی رادیویی!!!

سلام
امروز توفیق اجباری نصیبمون شد و توی تاکسی بعد از مدت ها رادیو گوش کردم:
یه مسابقه تلفنی بود که بین یه اقا و یه خانم انجام می شد و مجری ها هم یه اقا و یه خانم بودن و با توجه به جنسیتشون هوای شرکت کننده ها رو داشتن
و اما چیزی که برام خیلی جالب بود چند تا از سوالات. نحوه راهنمایی ها  و البته جوابای شرکت کنندگان بود:
سوال اول:
توی کتاب فلان دانشمند از این عضو بدن تحت عنوان دروازه سلامتی یاد شده؟
راهنمایی: اولین قسمت لوله گوارشه
حالا با این سوال و با این راهنمایی تابلو حدس بزنید جواب اون یارو چی بود:
اول گفت نای
بعد نایژه
و اخر که داد مجریان از این همه اطلاعات تخصصی در اومده بود و پرسیدن آقا با چی غذا می خوری گفت:
گلو!!!!!!
سوال دوم:
به گفته کارشناسان این عضو بدن قلب دوم ماست
جواب طرف:
اول گفت چشم
بعد گفت ریه
و وقتی مجری راهنمایی!!!! کرد که با چه عضوی راه میرین با تعجب گفت:یعنی پا؟؟؟؟
سوال سوم:
دو ویتامین محلول در چربی؟
راهنمای: ویتامین های بی و سی محلول در اب هستن
جواب طرف:
ویتامین آ
آفرین
ویتامین اف!!!!
راهنمایی: ویتامین اف که نداریم. جواب ما ویتامینی هست که برای پوست مفیده و خانمها قرصش رو استفاده می کنن.
ویتامین ایکس(مثل اینکه طرف اونو با قرص اکس اشتباه گرفته بود)
و نهایتا با این راهنمایی که قبل از حرف اف انگلیسی چیه جواب داد
****
امروز مثل همیشه همشهری جوان رو داشتم می خوندم که در مورد حق پخش تلویزیونی و اینکه قرار شده در عرض چند سال مبلغ کلانی(درحد چند میلیارد) رو صدا و سیما به سازمان تربیت بدنی بده نوشته بود:
اقای سلحشور که فیلم یوسف رو ساخته و باعث ادخال سرور فی قلوب المومنین شده که خیلی مبلغ کمتری گرفته. پیشنهاد می کنیم که این پولا رو به جای اینکه بدن به به ورزشگاه ها. بدن به امثال جناب سلحشور (دامت سریالاته) تا بیشتر موجب شادی مردم بشه
****
نتیجه اخلاقی هر دو ماجرا:
منظور از پخش اون مسابقه تلفنی و انتخاب شرکت کنندگان با اون سطح هوشی بالا این بوده که شاید مردم توی ترافیک روان تهران کمی بخندن و اعصاب راحتشون کمی راحت و سیال تر بشه. شاید هم به قول یکی از ورزشکار ها که گفته بود موقعیت های ما صددرصدتر بود اعصابشون راحت تر تر بشه
بای

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد