سلام

(بی همگان بسر شود بی تو بسر نمی شود

داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود)

شاید نباید شروع می کردم. شاید اون تصمیم کبری که گرفتم اشتباه بود. شاید ...

چند بار اومدم کافی نت اما نتونستم چیزی بنویسم، علتش هم معلوم نیست، یه جورایی حس نوشتن ندارم، بساط شعر و شاعری هم که تعطیله و از ویروس و این جور چیزا هم که بی خبرم و مطلبی برای نوشتن ندارم

(نزار که سفره دلت پیش غریبه وا بشه)

شاید قبلا که می اومدم توی وبلاگ مطلب می نوشتم، هرچند سفره دلمو باز نمی کردم اما به هر صورت تا حدودی باعث می شد یه جورایی حرفمو یه جایی بزنم و راحت باشم اما الان، یه سنگ صبور دارم که همدم تموم تنهایی ها و غصه هامه و دیگه اینجا حرفی برای گفتن ندارم.

نمی خوام دوباره تعطیلش کنم اما اگه اومدین و مطلب جدید ندیدین، بزارین به حساب اینکه (دیگه حسش نیست!!!!)

فعلا بای!!!