گاه نوشت های من

من گاهی می نویسم، برای یاداوری انچه که برایم مهم است، به خودم!!!!

ره ترمیم شرف

این شعر مربوط به حدود دو سال قبله که نامه ای از یک زن عراقی که توی یک زندان توی عراق زندانی امریکایی ها بود توی سایت های اینترنتی منتشر شد و توی اون نامه عاجزانه از همه مسلمونا خواسته بود که بیان و اون زندون رو با هر کی که توی اونه نابود کنن چون به قول خودش:

این لکه ننگ را از دامن ما جز مرگ نمی شوید

 

 

روزگاریست عجیب

دهن کودک اندیشه ز اعجاب زمان واماندست

هر طرف می نگری

هر چه از عاطفه, از عشق نشان دارد و از ازادی

جملگی در قدم نحس شب بی خردان قربانیست

گوش کن

صوت داوود نبی می شنوی؟!

یا که اواز پر جبرائیل؟!

ضجه تلخ زنی ست:

-آنچه چون همهمه در گوش کر اهل جهان پیچیده ست

که پس از مزمزه طعم گس ازادی(!)

ره ترمیم نداند شرف رفته خویش

مرگ می جوید و بس.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

معرفی موضوع زمزمه های تنهایی

سلام

زمزمه های تنهایی حرفایی هستش که من بعضی وقتا با خودم می زنمو البته بعدا یادم میاد و اونا رو یه جایی یادداشت می کنم

نمی شه بهشون گفت شعر اما به هر حال اونا رو میزارم توی وبلاگم

خوشحال می شم نظرتونو راجع به این زمزمه ها بدونم

بای

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

بی همگان بسر شود بی تو بسر نمی شود

www.chisara.blogfa.com

لینک همین تصویر در اندازه واقعی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

برای گلدون دستات یه سبد رازقی دارم

www.chisara.blogfa.com

و این هم لینک همین تصویر در اندازه واقعی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

بسم الله

ناگهان سنگی تنها شیشه ی سالم حمام را شکست و افتاد وسط صفحه ی منچ خلیل و خسرو . هر دو از روی سکوی سر حموم پایین پریدند . پرتاب سنگ ها ادامه داشت . خلیل خم شد تا چند تا مهره ای رو که افتاده بود وسط خاک و خرده کاشی های کف حمام رو جمع کنه . خسرو همانطور که نگاهش به پنجره ها بود که نکنه سنگی بهش بخوره صفحه ی منچ رو جمع کرد و تا یک قدم عقب گذاشت پاش رفت روی دم خلیل و جیغش بلند شد . پرتاب سنگ ها همون موقع تموم شد . خلیل دور تا دور حوض وسط سر حموم افتاد دنبال خسرو . برخورد سم هاشون روی کاشی شکسته ها ی کف خمام سرو صدایی به پا کرده بود .

تا مادر خسرو که روی صورتش ماسک تفاله چایی گذاشته بود و موهاشو طوری بیگودی پیچیده بود که حتی شاخ هاش هم معلوم نبود سرش رو از توی یکی از حموم نمره ها بیرون آورد و با صدای خفه ای داد زد : « انقدر سرو صدا نکنید بچه رو تازه خوابوندم .خسرو بیا برو یه دوش بگیر بابات که بیاد باید بری سلمونی . آهای خلیل مادرت با اون شکمش باید بره جلوی حمام رو جارو کنه ؟ برو کمکش بی غیرت . »

اون شب عروسی پسرعمه ی خسرو با دختر خاله کوچیکه اش بود . پدر عروس مقید بود و دستور داده بود که مردونه زنونه جدا باشن . زنا تو حموم زنونه و مردا حموم مردونه . بچه ها اول پیش ماماناشون بودند تا حوصله شون از از قر کمر و بالا و پایینش سر رفت و جمع شدند توی سر حموم تاریک و نمور .

خسرو و خلیل ماجرای صبح رو تعریف کردند و همه کم کم وارد بحث شدند .

ــ : « کار آدمیزاده »

ــ : « نه بابا . بابای من می گه آدم مال توی قصه هاست . الکیه . اینا رو می گن که بچه ها

        رو بترسونن . »

ــ : « چقدر تو خنگی . مامانم خودش امروز که داشته جلوی حمام رو جارو می کرده یکیشون

         رو دیده بود . »

ــ : « بابای من می گه تا وقتی اینجاییم کاری به کارمون ندارن . ولی اونایی که خونشون با

         آدمیزاد یکی می شه پدرشون درمیاد . »

ــ : « آره یکی از دوستای دوستم خودش با چشمای خودش دیده بود . برای دوستم تعریف کرده

        بود که قدش دو برابر قد باباهامونه . به جای سم روی پاهاش ۵ تا برآمدگی گوشتالود

         داره . موهای بدنش هم کمه و پوست بدنش معلومه . فرض کن همه ی بدنت کچل باشه . »

ــ : « أیییییییی ... »

ــ : « آره . می گن شاخ ندارن . به خاطر همین سر هر جر و بحثی که پیش بیاد با چوب و چاقو

         می افتن دنبال همدیگه . انقدر می زنن تا یکی شون بمیره ... »

همان موقع سنگی از پنجره به داخل سرحموم پرتاب شد . بچه ها نفس هاشون رو توی سینه ها حبس کردند . صدایی از بیرون اومد : « بریم تو ... »

و بعد صدای افتادن چوب پشت در اصلی حمام و ناله ی کش دار لولاهای در ....

همه ی بچه ها با جیغ و داد و تو تاریکی در حالی که به هم می خوردند فرار کردند . الا خسرو که دمش لای دریچه ی آب گیر کرده بود و جدا نمی شد . هرچی بیشتر تلاش می کرد انگار بدتر می شد . صدای پاها هر لحظه نزدیک تر می شد . تا پدر خسرو با شتاب دستش رو انداخت دور خسرو و با دست دیگه دمش رو آزاد کرد و بعد فورا توی یکی از حموم نمره ها قایم شدند . پدر خسرو در حالی که او را محکم در آغوش گرفته بود  آروم توی گوشش زمزمه کرد : « بسم الله بگو ... »

این مطلب از این وبلاگ دزدیده شده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

باز ماه رمضان امد و شد وقت نیاز

باز   ماه  رمضان  امد  و  شد   وقت  نیاز          شد به شکرانه این ماه در غصه فراز

مستی از جام حضور است نه از باده تلخ         مست این جام بداند همه اسرار نیاز

باده نوشیم ز فیض لب روح القدس و حضرت خضر

رنگ خورشید بگیریم ز سودای دل و سر نماز

****

فرا رسیدن ماه برکت و امید بر همه شما عزیزان مبارک باد

به امید اوقاتی خوش و سرشاز از الوهیت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

نامه ای به خدا

مطلب زیر از این وبلاگ گرفته شده:

یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد، متوجه نا مه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا . با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند. در نامه این طور نوشته شده بود خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم . ? هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن. کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند. همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند.

عید به پایان رسیدو چند روزی از این ماجرا گذشت. تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود نامه ای به خدا. همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود خدای عزیزم. چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم. با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

بی تو مهتاب شبی .....

www.chisara.blogfa.com

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

دوست دارم یه عالمه

با هر چی لب تو عالمه

می بوسمت قبل از همه

به شرطی که بهم بگی

دوست دارم یه عالمه

قد هزار تا قابلمه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

معرفی موضوع اشک قلم

این قسمت به ابتکار خودم به وجود اومده و به خاطر علاقه به خوشنویسی این کار رو انجام دادم . البته بعضی از این کارا رو دوست خوبم اقا مجید انجام میدن و من میزارم توی وبلاگم. منتظر بهترین ها باشین. یا حق

راستی اگه کسی شعر یا مطلب خاصی داشت می تونه توی نظرات بزاره تا براش OK کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

خوشبختی چیست

از چارلی چاپلین پرسیدند خوشبختی چیست؟

پاسخ داد : فاصله ی این بدبختی تا بدبختی بعدی خوشبختی است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

کاریکلماتور

- اگر دوست داری خود کشی کنی، بدان آخرین باری است که دوست داشتن را تجربه می کنی!

 

- عقاب از کبوتر شدن هراس دارد، چرا که ممکن است شام بچه های خود شود!

 

- گل سرخ باغچه ام عاشق گل پشت پنجره شد، غافل از اینکه مصنوعی است!

 

- ماهی دریا به ماهی داخل آکواریوم حسادت می ورزد، که چرا آکواریوم کوسه ندارد!

 

- آه و لعنت شمع فروشان همیشه پشت سر ادیسون هست!

 

- زبان مادری اش را فراموش کرده بود، به دیکشنری متوسل شد!

 

- کار همیشگی آینه حسودی کردن به شیشه است!

 

- منگنه ناجی وصال خیلی ها شده است!

 

- خروس، ساعت شماته دار را به چشم هوو می نگرد!

 

- عاقبت جوجه ای که از دست پدر و مادرش به گربه پناه می برد، روشن است!

 

- در اثبات گفته اش که انسان صادقی است، دهها دروغ تحویلم داد!

 

- دیدن فجایع انسانی عالم پیرامون، ناراحتش می کرد، تلویزیون را خاموش کرد!

 

این مطالب از این وبلاگ دزدیده شده

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

پنج وارونه

پنج وارونه چه معنا دارد.  

           ـ خواهر کوچکم از من پرسید ـ

من به او خندیدم

کمی ازرده و حیرت زده گفت: روی دیوار درختان دیدم

باز هم خندیدم

گفت دیروز خودم دیدم مهران پسر همسایه پنج وارونه به مینو می داد

بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم:

                         بعد ها وقتی باران بی وقفه درد

                                                سقف کوتاه دلت را خم کرد

                         بی گمان می فهمی

                         پنج وارونه چه معنا دارد

چند روزه نبودم باز فردا باید برم

شعر بالا هم نمیدونم مال کیه اما من از یه سررسید کش رفتم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

و من هنوز عاشقم

امروز دو تا مطلب از وبلاگ: غرق تمنای توام براتون دزدیدم

خوش باشین

******

و من هنوز عاشقم

     انقدر که می توانم

       هر شب بدون انکه خوابم بگیرد

              از اول تا اخر بی وفایی هایت را بشمرم

                                  و دست اخر

                                                 همه را فراموش کنم

انقدر که می تونم

                 اسمت را 

             روی تمام ابهای دنیا بنویسم

                                و باز هم جا کم بیاورم

                                              انقدر که می توانم 

                                   شبها طوری به یادت گریه کنم که

                        خدا جایم را با اسمان عوض کند

       و من هنوز عاشقم

                  انقدر که می توانم

                            چشم هایم را ببندم

                                               و خیال کنم

                                                    هنوز دوستم داری

*****

ماه دراوج آسمان می رود، و ما در گوشه ای از شب

همچنان به گفتگوی دست ها گوش فرا داده ایم و سا کتیم

و در چشم های هم ، یکدیگر را می خوانیم

و در چشم های هم ، یکدیگر را می بخشیم

و من همه ی دنیا را در چشمان او می بینم

. او همه ی دنیا را در چشم های من می بیند

و ما در چشم های هم ساکتیم

و ما در چشم های هم می شنویم

و در چشم های هم یکدیگر را می شناسیم

یکدیگر را می بینیم

و چشم در چشم هم

و گوش به زمزمه ی لطیف و مهربان دست ها خاموشیم

و ماه در اوج آسمان می رود.

(( دکتر علی شریعتی ))

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

می خوام برم کانتر بازی کنم

بای

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد