از بدرود اشکبار کاروان، چهل غروب گذشته است.
چهل روز پیش، حوالی اندوه، نیزارها ضجه زدند و مثنوی ها با گل های شیون، سرتاسر نینوا را پوشاندند.
هرگز نمی‌توان به اربعین نگاه کرد و آن همه نغمه‌های خاکستری را به یاد نیاورد.
امروز به جای همه یتیمان قافله، اربعین سخن می‌گوید.
اربعین، با بوی خون در مشام و آبله در پا، رسیده است تا بگوید همه اتفاقات سرخ، در راستای شکیبایی زینب بود.
اربعین، شعرهایی با کلماتی خون رنگ در سوگ لاله‌ها آورده است تا بگوید دل بستگی‌های زینب در آن دشت بلاخیز، یکی پس از دیگری پرپر شد.
و حال من  با پیراهنی از گریه در فرات اشک، غسل کرده‌ام ولی نمی‌دانم…
چگونه باید گفت از عشق…
چه باید گفت از درد…
ولی حسین حسین گفتن روبه سوی عاشقانه‌ترین لحظه‌ها، یعنی که تنها تو را دوست دارم.

منبع
***
التماس دعا