چه فاصله کوتاهیست از ظهر غدیر تا ظهر عاشورا. . . روز بالا رفتن دست پدر تا روز بالا رفتن سر پسر برنیزه<
تو دوست خواهی ماند حتی اگر سختی راه چشمانت را از من دور کند و در یادم خواهی ماند حتی اگر طنین نفست به گوشم نرسد...
دیوانه ام، رو به آینه نشسته ام و حرف می زنم!! شما به دل نگیرید:
مثنوی هفتاد من کاغذ نمی خواهد، اتفاقی نیفتاده، محرم آمده، همین، ده روزی بوقلمون صفت تغییر رنگ می دهیم، نذری هم هست، با بچه ها می رویم هیئت، خوش!!!! می گذرد
تصویر زمینه وبلاگم را از سلنا گومز و جاستین و سایر بروبچ تغییر می دهم به یک تم عاشورایی (البته آن قبلی را نگه می دارم، ده روز دیگر بکارم می آید...)
یادم باشد امشب چند تا آهنگ مناسبتی برای زنگ موبایلم دانلود کنم که فردا جلو همکاران کم نیاورم...
و این داستان، سالهای سال است که هست و ادامه دارد...
عاشورا در راه است و من تنها بر چشمهای خودم میگریم که جز در پی تو دویده و جز آنچه تو نشان دادی، دیده است. من تو را بزرگتر از آن میدانم که بر تو ببارم که بر تو بگریم، میگریم بر چشمهای خودم که تو را درست ندیده است و میبارم بر دلم که جز به عشق تو تپیده است.
محمود اکرامی
قلم به دست شدم تا ز دست ها بنویسم
غریب وار پیامی به آَشنا بنویسم
نرفته یک غمم از دل غمی دگر رسد از ره
به خانه ی دل تنگ و برو بیا بنویسم
غریبی من و دل را کسی چه داند و بهتر
که مویه های غریبانه با رضا بنویسم
پی رضای رضا بودم و به خویش بگفتم
روم به طوس، در آنجا ز کربلا بنویسم
به یاد کودکی و درس و مشق و مدرسه افتم
به تخته مشق ز بابا و طفل و آ بنویسم
چه کودکانه و خوش باورانه بود و فسانه
نه آبی آمد و نی باد پس چرا بنویسم؟
به یاد قامت سقا و دست و همت سقا
رسا اگر چه نگویم ولی رسا بنویسم
گهی ز پشت حسین و گهی ز فرق ابوالفضل
یکی یکی بشنیدم دو تا دو تا بنویسم
به فرش خاک بیابان به عرش نیزه ی دونان
تنی جدا بسرایم سری جدا بنویسم
چه بر سر تنش آمد ز من مپرس که باید
ز توتیا شده در چشم بوریا بنویسم
بنی اسد بگذارید روی قبر شهیدان
غزل نه، قطعه از آن قطعه قطعه ها بنویسم
ز نوک نیزه و کنج تنور و دیر و نصارا
تمام، سیر و سفر بود از کجا بنویسم
چه می گذشت به بزم یزید با دل زینب
شراب را بگذارم کباب را بنویسم
لبی به طعنه و طغیان لبی لبالب قرآن
دگر مپرس، سزا نیست ناسزا بنویسم
***استاد حاج علی انسانی***
منبع: http://emam8.com