«میگون»

از صدای پر مرغان سحر

لاله از خواب گران دیده گشود

اولین پرتو سیمایی صبح

بوسه بر گنبد مینا زده بود

دید: در مزرعه، گنجشکی چند

می فرستند به خورشید درود

                  موج می زد به همه جا بوی بهار

ان طرف: سنبل خواب الود

شانه بر زلف پریشان می زد

نسترن خفته و دزدانه نسیم

بوسه بر پیکر جانان می زد

لاله گون چهره ان خفته به ناز

اتشی بود که دامان می زد

                    نرگس از دور تماشا می کرد

دختر صبح به دامان افق

زلف بر چهره فرو ریخته بود

جلوه خاطره انگیز سحر

سایه روشن به هم امیخته بود

بوی جان پرور و افسونگر یاس

موجی از شوق برانگیخته بود

               تاب می برد و توان می بخشید!

بر لب رود پر از جوش و خروش

پونه ها دست در اغوش نسیم

پرتو صبح در ایینه اب

روی هم ریخته موج زر و سیم

جلوه ای بود ز ایات خدا

هر طرف نقش بدیعی ترسیم

                     ابدیت همه جا جلوه گر است

ژاله ها برده سبق از الماس

لاله ها برده گرو از یاقوت

دو کبوتر به سفیدی چون عاج

رفته تا عرش به سیر ملکوت

جز همان زمزمه مبهم رود

همه جا غرق در امواج سکوت

                   صبح میگون و تماشای بهشت

من بر این صبح روانبخش بهار

نظر افکنده ام از سینه کوه

خاطرات خوش ایام شباب

خفته در زیر غبار اندوه

دل درمانده ز حسرت به فغان

جان ازرده ز محنت به ستوه

      اشک از دیده فرو می ریزد

گریه عاشق معشوقه پرست

همره ناله مرغ چمن است

در و دیوار به من می نگرند

باد را زمزمه با یاسمن است

رود می گرید و گل می خندد

هر کناری سخن از عشق من است

                   همه گویند که: معشوق تو کو؟

اشک می ریزم و از درد فراغ

در دلم اتش حسرت تیز است

بی تو میگون چه صفایی دارد

به خدا سخت ملال انگیز است

با همه تازگی و لطف بهار

ماتم انگیز تر از پاییز است

       تو بهار من و میگون منی!

«فریدون مشیری»

سلام

چند روزی هست که از مسافرت برگشتیم و مهمون داریم

امروز هوا بهاری شده بود و نهار رو بیرون خوردیم

الان هم ساعت حدود یازده شبه که می خواهیم بخوابیم

میگم ها، بندر هم بد شهری نیست فقط اگه همیشه اذر باشه!!!!