سلام

 من امروز حالم زیاد خوب نیست، یه روز کاری بد، یه خبر بد و الان هم با وجود دندون درد شدید اومدم کافی نت!!!

امروز یه نفر توی اداره داد می زد:همه شما ها دزدین، من از همه تون شکایت می کنم، من میرم پیش رهبر، شما حق منو خوردین، شما از ...پول گرفتین و ازادش کردین شما...

 به سرباز گفتم رفت پیداش کرد و اورد پیشم، وقتی که حسابی داد و بیداد کرد و اروم شد، پرسیدم مشکلت چیه و توضیح داد که توی یک پرونده به حقش نرسیده! و جالب این بود که وقتی اون پرونده رو دیدم متوجه شدم به خاطر اینکه با قوانین اشنا نبوده و طرف مقابلش هم وکیل داشته یه جورایی سرش کلاه رفته، بهش توضیح دادم که مشکلش چیه و اینکه چه جوری میشه حل کرد و وقتی فهمید برای دریافت حقش باید دادخواست بده، حسابی شاکی شد و گفت: همیش پرونده که الان روی میز شماست، ۴ سال طول کشید که این رای صادر شد، من دیگه نمیتونم شکایت کنم، و دوباره شروع کرد به داد و بیداد کردن و حتی فحش دادن که البته اگه بعضی از همکارای من اونجا بودن،به خاطر فحاشی و توهین که حتی به سطح مقامات و مقدسات هم می رسید!!! مطمئنا براش یه پرونده درست می کردن.دوباره که اروم شد یه حرف جالب زد: پروین اعتصامی شما رو ۱۰۰ سال پیش شناخت!!!! بعد هم رفت و پرونده اش بایگانی شد.

 بعد از ظهر دیوان پروین رو ورق زدم ببینم منظور این اقای از همه شاکی چی بوده که به شعر زیر برخوردم

دزد و قاضی

برد دزدی را سوی قاضی عسس          خلق بسیاری روان از پیش و پس

گفت قاضی کاین خطاکاری چه بود       دزد گفت از مردم آزاری چه سود

گفت، بدکردار را بد کیفر است              گفت، بد کار از منافق بهتر است

گفت، هان بر گوی شغل خویشتن            گفت، هستم همچو قاضی راهزن

گفت، آن زرها که بردستی کجاست           گفت، در همیان تلبیس شماست

گفت، آن لعل بدخشانی چه شد                    گفت، میدانیم و میدانی چه شد

گفت، پیش کیست آن روشن نگین              گفت، بیرون آر دست از آستین

دزدی پنهان و پیدا، کار تست                   مال دزدی، جمله در انبار تست

تو قلم بر حکم داور میبری                       من ز دیوار و تو از در میبری

حد بگردن داری و حد میزنی                    گر یکی باید زدن، صد میزنی

میزنم گر من ره خلق، ای رفیق                 در ره شرعی تو قطاع الطریق

می‌برم من جامه‌ی درویش عور                  تو ربا و رشوه میگیری بزور

دست من بستی برای یک گلیم                    خود گرفتی خانه از دست یتیم

من ربودم موزه و طشت و نمد                  تو سیهدل مدرک و حکم و سند

دزد جاهل، گر یکی ابریق برد                     دزد عارف، دفتر تحقیق برد

دیده‌های عقل، گر بینا شوند                       خود فروشان زودتر رسوا شوند

دزد زر بستند و دزد دین رهید                   شحنه ما را دید و قاضی را ندید

من براه خود ندیدم چاه را                           تو بدیدی، کج نکردی راه را

میزدی خود، پشت پا بر راستی                   راستی از دیگران میخواستی

دیگر ای گندم نمای جو فروش                با ردای عجب، عیب خود مپوش

 

(البته اینکه این شعر رو نوشتم به منزله تایید حرفای اون ادم و یا تسری نظر پروین به همه موارد نیست.)

(ما ادما بیشتر اوقات چوب نا اگاهی مون رو می خوریم، شاید اگه اون اقا با قوانین اشنا می بود، اگه یه وکیل می گرفت و یا اینکه این امکان وجود داشت که برای اونایی که توانایی مالی گرفتن وکیل ندارن، بطور رایگان وکیل تعیین کرد و حتی اگه اون ادم قبل از طرح اون دعوا با واحد ارشاد و معاضدت که البته توی بعضی دادگاه ها "فعال" شده یه مشورت می کرد  و هزار اما و اگر دیگه، به جای ۴ سال دنبال یه موضوع حقوقی توی دادسرا دویدن، می تونست با یه دادخواست حقوقی، مشکلشو سریعتر حل کنه.)

اون خبر بد رو هم نمیتونم بگم اما براش دعا کنین.

خدا نگهدار