ز حال من اگر پرسی به جز دوری ملالی نیست, ملالی هم اگر باشد تو خوش باشی خیالی نیست, نمیدانم که در خاطر بری نام مرا یا نه, ولی این را بدان هرگز خیالم از تو خالی نیست
ز حال من اگر پرسی به جز دوری ملالی نیست, ملالی هم اگر باشد تو خوش باشی خیالی نیست, نمیدانم که در خاطر بری نام مرا یا نه, ولی این را بدان هرگز خیالم از تو خالی نیست
پشت صحرای دلم شهریست.که یک دوست درآنجا دارم هرکجا هست به هرفکربه هرحال به هرکار.عزیز است،خدایا تو نگهدارش باش
قلم به دست شدم تا ز دست ها بنویسم
غریب وار پیامی به آَشنا بنویسم
نرفته یک غمم از دل غمی دگر رسد از ره
به خانه ی دل تنگ و برو بیا بنویسم
غریبی من و دل را کسی چه داند و بهتر
که مویه های غریبانه با رضا بنویسم
پی رضای رضا بودم و به خویش بگفتم
روم به طوس، در آنجا ز کربلا بنویسم
به یاد کودکی و درس و مشق و مدرسه افتم
به تخته مشق ز بابا و طفل و آ بنویسم
چه کودکانه و خوش باورانه بود و فسانه
نه آبی آمد و نی باد پس چرا بنویسم؟
به یاد قامت سقا و دست و همت سقا
رسا اگر چه نگویم ولی رسا بنویسم
گهی ز پشت حسین و گهی ز فرق ابوالفضل
یکی یکی بشنیدم دو تا دو تا بنویسم
به فرش خاک بیابان به عرش نیزه ی دونان
تنی جدا بسرایم سری جدا بنویسم
چه بر سر تنش آمد ز من مپرس که باید
ز توتیا شده در چشم بوریا بنویسم
بنی اسد بگذارید روی قبر شهیدان
غزل نه، قطعه از آن قطعه قطعه ها بنویسم
ز نوک نیزه و کنج تنور و دیر و نصارا
تمام، سیر و سفر بود از کجا بنویسم
چه می گذشت به بزم یزید با دل زینب
شراب را بگذارم کباب را بنویسم
لبی به طعنه و طغیان لبی لبالب قرآن
دگر مپرس، سزا نیست ناسزا بنویسم
***استاد حاج علی انسانی***
منبع: http://emam8.com
***
جمعه 30 بهمن1388 ساعت: 17:39 دوست ناشناسی به نام مهدی این شعر رو توی قسمت نظرات وبلاگم گذاشته بود...
****
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر...
تا کسی را به سر کوی تو راهش ندهند
گریه و سوز دل و ناله و آهش ندهند
روشنی نیست به چشم و دلِ بی چشم و دلی
از شب زلف تو تا روز سیاهش ندهند
کوه طاعت اگر آرد به قیامت زاهد
بی تولّای تو حتی پر کاهش ندهند
به غباری که ز کویت به رُخم مانده قسم
هرکه خاک تو نشد عزّت و جاهش ندهند
دیده صد بار اگر کور شود بهتر از آن
که به دیدار تو یک فیض نگاهش ندهند
کافر و مومن و غیر و خودی و دشمن و دوست
هیچکس نیست که در کوی تو راهش ندهند
تو نوازش کنی آن را که نگاهش نکنند
تو دهی راه کسی را که پناهش ندهند
تلخی عشق حلاوت ندهد "میثم" را
تا که سوز سحر و اشک پگاهش ندهند
*** حاج غلامرضا سازگار ***
(الهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر)
چند روزیه به وبلاگم سر نزدم.
حرفای زیادی بود برای گفتن: شب های قدر، زلزله اذربایجان و ... که نگفتیم و گذشت.
اذربایجان، ایران به سوگ نشست... امیدوارم خداوند منان به همه بازماندگان این مصیبت عظیم، صبر جزیل عنایت فرماید و به ما توفیق خدمت و همدردی.
***
شب های قدر گذشت، ماه مهمانی خدا داره به پایان میرسه، دیدی دوباره چقدر زود دیر شد...
***
نمی دونم چرا مهر این فرزند شهید این جور به دلم نشسته، شاید بخاطر دوستی که با عموی محترمش دارم، و شاید بخاطر حقی که پدر شهیدش بر گردن ما داره، به هر حال، این یه شعر زیباست که امشب دیدم و ازش خوشم اومد، شعری که خانم وحیده افضلی در دیدار خانواده شهدا با رهبر معظم انقلاب خوندن:
آرمیتا! بباف موهاتو! تا همه نگات کنن
همهی فرشتههای آسمون صدات کنن
هی بزن چرخ... بزن چرخ... بشین روی چمن
تا که گنجیشکا بیان گریه رو شونههات کنن
توی چشمای سیاهت پر خنده... پر اشک
چی میشد گلولهها نگا به گریههات کنن
میدونی نقاشیهات، تاریخ کشورم میشن
یه روزی میاد که قهرمان قصههات کنن
آرمیتا! اطلسیها میخوان بیان رو دامنت
خودشونو قربون حالت خندههات کنن
دوس دارم بالا بری بالاتر از ستارهها
هی بری بالاتر و زمینیا نگات کنن
شک نکن یه روز میاد... یه روز که خندههای تو
همهی قاتلای دنیا رو کیش و مات کنن
آرمیتا! موهاتو کوتاه نکنی! کبوترا
اومدن لونه توی قشنگی موهات کنن
تو میخوای حضرت آقا رو «پدر» خطاب کنی
حضرت آقا میخوان تو رو «پری» صدات کنن
وحیده افضلی
به نقل از وبلاگ در سایه یار
****
در این چند روز باقیمانده از ماه مهمانی دوست، التماس دعا
****
ادامه در ادامه مطلب
چقدر بانوی من خسته ای... خدا مرهم
خدا ز شادی تان شاد و از غمت در غم
دودست بسته ی مولا، مجال سیلی بود
و شاهدان شما "کوچه"، "محسنت"، "در" هم...
***
سلام
بعضی شعرا بدجور به دل میشینه، بعضی وقتا بعضی شعرا یه حالی به ادم میده، یه بغض و یه ارزو: اللهم عجل لولیک الفرج
همین که دست قلم در دوات می لرزد
به یاد مهر تو چشم فرات می لرزد
نهفته راز «اذا زلزلت» به چشمانت
اگر اشاره کنی کائنات می لرزد
«هزار نکتهء باریک تر ز مو اینجاست»
بدون عشق تو بی شک صراط می لرزد
مگر که خار به چشمان خضر خود دیدی
که در نگاه تو آب حیات می لرزد
تو را به کوثرو تطهیرو نور گریه مکن
که آیه آیه تن محکمات می لرزد
کنون نهاده علی سر،به روی شانهء در
و روی گونهء او خاطرات می لرزد
غزل تمام نشد،چند کوچه بالاتر
میان مشک سواری فرات می لرزد
سپس سوار می افتد ،تو می رسی از راه
که روضه خوان شوی اما صدات می لرزد
□□□
وعصر جمعه کنار ضریح روی لبم
به جای شعر دعای سمات می لرزد ...
شاعر رو نمی دونم کیه اما از وبلاگ اقای سید علی هاشمی نقل کردم، وبلاگ شیدایی
«میگون»
از صدای پر مرغان سحر
لاله از خواب گران دیده گشود
اولین پرتو سیمایی صبح
بوسه بر گنبد مینا زده بود
دید: در مزرعه، گنجشکی چند
می فرستند به خورشید درود
موج می زد به همه جا بوی بهار
ان طرف: سنبل خواب الود
شانه بر زلف پریشان می زد
نسترن خفته و دزدانه نسیم
بوسه بر پیکر جانان می زد
لاله گون چهره ان خفته به ناز
اتشی بود که دامان می زد
نرگس از دور تماشا می کرد
دختر صبح به دامان افق
زلف بر چهره فرو ریخته بود
جلوه خاطره انگیز سحر
سایه روشن به هم امیخته بود
بوی جان پرور و افسونگر یاس
موجی از شوق برانگیخته بود
تاب می برد و توان می بخشید!
بر لب رود پر از جوش و خروش
پونه ها دست در اغوش نسیم
پرتو صبح در ایینه اب
روی هم ریخته موج زر و سیم
جلوه ای بود ز ایات خدا
هر طرف نقش بدیعی ترسیم
ابدیت همه جا جلوه گر است
ژاله ها برده سبق از الماس
لاله ها برده گرو از یاقوت
دو کبوتر به سفیدی چون عاج
رفته تا عرش به سیر ملکوت
جز همان زمزمه مبهم رود
همه جا غرق در امواج سکوت
صبح میگون و تماشای بهشت
من بر این صبح روانبخش بهار
نظر افکنده ام از سینه کوه
خاطرات خوش ایام شباب
خفته در زیر غبار اندوه
دل درمانده ز حسرت به فغان
جان ازرده ز محنت به ستوه
اشک از دیده فرو می ریزد
گریه عاشق معشوقه پرست
همره ناله مرغ چمن است
در و دیوار به من می نگرند
باد را زمزمه با یاسمن است
رود می گرید و گل می خندد
هر کناری سخن از عشق من است
همه گویند که: معشوق تو کو؟
اشک می ریزم و از درد فراغ
در دلم اتش حسرت تیز است
بی تو میگون چه صفایی دارد
به خدا سخت ملال انگیز است
با همه تازگی و لطف بهار
ماتم انگیز تر از پاییز است
تو بهار من و میگون منی!
«فریدون مشیری»
سلام
چند روزی هست که از مسافرت برگشتیم و مهمون داریم
امروز هوا بهاری شده بود و نهار رو بیرون خوردیم
الان هم ساعت حدود یازده شبه که می خواهیم بخوابیم
میگم ها، بندر هم بد شهری نیست فقط اگه همیشه اذر باشه!!!!
گفت روزی به من خدای بزرگ
نشدی از جهان من خشنود!
این همه لطف و نعمتی که مراست
چهرهات را به خندهای نگشود!
این هوا، این شکوفه، این خورشید
عشق، این گوهر جهان وجود
این بشر، این ستاره، این آهو
این شب و ماه و آسمان کبود!
این همه دیدی و نیاوردی
همچو شیطان، سری به سجده فرود
در همه عمر جز ملامت من
گوش من از تو صحبتی نشنود!
وین زمان هم در آستانه مرگ
بیشکایت نمیکنی بدرود!
گفتم: آری درست فرمودی
که درست است هرچه حق فرمود
خوش سراییست این جهان، لیکن
جان آزادگان در آن فرسود
جای اینها که بر شمردی، کاش
در جهان ذرهای عدالت بود.
**
شعر از فریدون مشیری
سلام
چند وقته نمی تونم بنویسم، اخه همه حرفا رو نمیشه گفت و نوشت!!!
فقط بعضی وقتا میام اینجا و یه شعر می نویسم، همین
مثل این:
گل گلدون من شکسته در باد
تو بیا تا دلم نکرده فریاد
گل شب بو دیگه شب بو نمی ده
کی گل شب بو رو از شاخه چیده
گوشه آسمون، پر رنگین کمون، من مثل تاریکی تو(توی) شام مهتاب
اگه باد از سر، زلف تو نگذره، من میرم گم میشم تو(توی) جنگل خواب
گل گلدون من، ماه ایوون من، از تو تنها شدم چو ماهی از اب
گل هر ارزو، رفته از رنگ و بو، من شدم رودخونه، دلم یه مرداب
اسمون ابی می شه، اما گل خورشید، رو شاخه های بید، دلش می گیره
دره مهتابی می شه، اما گل مهتاب، از برکه های آب، بالا نمی ره.
تو که دست تکون می دی، به ستاره جون می دی، میشکفه گل از گل باغ.
وقتی چشمات هم میاد، دو ستاره کم میاد، می سوزه شقایق از داغ.
گل گلدون من، ماه ایوون من، از تو تنها شدم چو ماهی از آب
گل هر ارزو، رفته از رنگ و بو، من شدم رودخونه دلم یه مرداب.
امیدوارم همیشه شاد و سلامت وعاشق باشین