سلام.

بدون شرح:

مهمات می‌بردم. چند نوجوون توی جاده دست تکان دادند سوارشان کردم. گفتم: «شما که هنوز دهنتان بوی شیر می‌دهد. نمی‌ترسید از جنگ؟» خندیدند و به جای کرایه، صلوات فرستادند و آمدند بالا کنار مهمات نشستند.
جلوتر گفتند با چراغ خاموش برو. عراقی‌ها روی جاده دید دارند،بد جوری می‌زنند.
چراغ خاموش یعنی ته دره. یعنی خط بدون مهمات. یکی گفت:«حاجی ناراحت نباش.» چفیه سفید رنگش را انداخت روی دوشش. جلوی ماشین می‌دوید که من ببینمش تا بدون چراغ برویم. خمپاره‌ای آمد و او رفت. یکی دیگرشان آمد جلوی ماشین دوید. خمپاره‌ای آمد. او هم رفت. وقتی رسیدیم خط همه‌شان پشت ماشین کنار مهمات خوابیده بودند. با لبخند و چشم‌های باز.

+ به اینها میگن چراغ روشن، شهدا شمع محفل بشریتند.

+ خاطراتی دیگر از دفاع مقدس در این وبلاگ. (کلیک کنید لطفا)