گاه نوشت های من

من گاهی می نویسم، برای یاداوری انچه که برایم مهم است، به خودم!!!!

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اربعین» ثبت شده است

خاطرات پیاده روی اربعین: بخش دوم: از تهران تا مهران

عصر سه شنبه، 26 اذر، بعد از اجرای مراسمی در مجتمع فرهنگی غدیر تهران، با اتبوس عازم مهران شدیم و نماز صبح 27 اذر رو توی مهران خوندیم.

اونجا برای نماز نزدیک مسجد جامع اتوبوس توقف کرد، هنوز اذان نگفته بودن، رفتم داخل صحن مسجد برای وضو که دیدم عجیب شلوغه، وضو گرفتم خواستم بم توی مسجد که دیدم واویلا!!! اصلا جا نیست، ملت خوابیده بودن!!! اونجا بد که فهمیدم اینایی که اینجا خوابن منتظرن بتونن از مرز رد بشن و تازه فهمیدم که توی مرز چه گرفتاری هایی دارم، یه گروهی بودن میگفتن دوروزه اینجاییم اما کار خروجمون تموم نشده!!!

نماز صبح رو جماعت خوندیم و صبحونه رو توی اتوبوس خوردیم و رفتیم سمت مرز. اونجا توی شلوغی، اولین فشار قبر رو تجربه کردیم (توی اون شلوغیا، مجبور بودیم توی صف بمونیم و در اثر ازدحامف هی ازهر طرف بهمون فشار می اومد که بچه ها اسمشو گذاشته بودن فشار قبر!!! البته اگه مدیریت و تدبیر بهتر بود، این مشکلات پیش نمی اومد اما کو گوش شنوا، نه مردم به حرف مسئولین گوش می کردن و نه مسئولین به حرف مردم.

کاروان ما 93 نفر بود، که یکی از علتای تاخیر مون، همین تعداد زیاد و معطل شدن برای جمع شدن همه بود، همون اول بسم الله یه نفر توی مهران جا مونده بود و با ما به مرز نرسیده بود و بعد هم از این گرفتاریا داشتیم.

توی اون شلوغی، صدا به صدا نمی رسید، واسه همین، هر کاروان یه پرچم یا نمادی داشت که همه باید بهش توجه میکردن و دنبالش حرکت می کردن، این هم پرچم ما که تک بود، یعنی من توی مسیر پرچمی شبیه این ندیده بودم

پرچم اربعین

حمل این پرچم ها هم سختی و درد سر خاصی داشت، توی کاروان ما، بعضی ها زحمت های زیادی کشیدن، اقای لولاچیان که مدیر کاروان بودن و اقایان عباسی و زارعی و برهمند(که این سه عزیز خیلی توی تدارکات و حمل پرچم زحمت کشیدن) و اقای طاهری (بیشتر در نقش مترجم و راه بلد) و اقای اسیابانی و اقای سخندان و اقای عسگری (فیلم بردار و مداح) و اقای دکتر (دکتر واقعی، نه دکتر تقلبی) و خیلی های دیگه که اسمشون یادم نیست، ان شاء الله که اجر ویژه ای از این زیارت نصیبشون بشه

القصه، حدود ساعت هشت یا نه صبح رسیدیم به مرز و بعد از تحمل چهار ساعت فشار قبر، از مرز رد شدیم و ساعت حدود یازده شب، سوار اتوبوس شدیم به سوی نجف که ادامه ماجرا رو بعدا میگم.

پ ن:

توی این سفر، بچه ها به چند تیم و گروه تقسیم شده بودن و برای همه کارت هایی صادر شده بود که عکس و مشخصات خودشون و شماره تلفن مدیر کاروان و ادرس و کروکی محل اقامت در کربلا روش بود، علاوه بر اونف یه لیست شماره تلفن هم به سرگروه ها داده بودن که شماره بقیه مسئولین کاروان توش بود، از شما چه پنهون، من و زوجه توی این سفر بعنوان امدادگر انتخاب شده بودیم، دلیلش هم اینه که خانم بنده پرستاره، اونجا هم اقایون به من میگفتن دکتر و ازم سوال می پرسیدن و من هم با هماهنگی خانم بهشون مشورت می دادم، این جوری بود که توی این سفر، شدم دکتر تقلبی، اما یه دکتر واقعی هم داشتیم که البته روانپزشک بود(همونی که توی عکس بالا گوشه پرچم رو گرفته)

جریان عبور از مرز، مفصله، شاید بعدا بیشتر توضیح دادم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

خاطرات پیاده روی اربعین: بخش اول: مقدمات سفر

بسم رب الحسین علیه السلام

سلام

دیروز بعد از نهار رفتیم تهران، بعد از دوساعت رانندگی تا تهران و دو ساعت هو موندن در ترافیک تهران، بالاخره برای اولین بار (از نزدیک) چشممون به جمال اقای لولاچیان روشن شد!

گذرنامه ا رو تحویلشون دادیم و اقای لولاچیان هم کمی در مورد سفر و پیاده روی اربعین و نقش احتمالی بنده و زوجه صحبت کردن

باورم نمیشه

هنوز هم باورم نمیشه

واقعا؟؟؟؟

واقعا ما داریم میریم کربلا؟؟؟، اون هم پیاده روی نجف تا کربلا در اربعین؟؟؟

گذرنامه عیال خیلی زودتر از من اماده شد اما، من... جونم در اومد تا گذرنامه ام رسید، چند بار از تهران نقص گرفتن، تازه من پارتی داشتم!!! وگرنه هر بار رفع نقص یه هفته ای طول میکشید..

دیشب تهران بودیم، امروز هم رفتیم یه کوله خریدیم، اخه اونجا لازم میشه!

خدایا، شکر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

اربعین است و مرا حادثه ای یاد اید...

از بدرود اشکبار کاروان، چهل غروب گذشته است.
چهل روز پیش، حوالی اندوه، نیزارها ضجه زدند و مثنوی ها با گل های شیون، سرتاسر نینوا را پوشاندند.
هرگز نمی‌توان به اربعین نگاه کرد و آن همه نغمه‌های خاکستری را به یاد نیاورد.
امروز به جای همه یتیمان قافله، اربعین سخن می‌گوید.
اربعین، با بوی خون در مشام و آبله در پا، رسیده است تا بگوید همه اتفاقات سرخ، در راستای شکیبایی زینب بود.
اربعین، شعرهایی با کلماتی خون رنگ در سوگ لاله‌ها آورده است تا بگوید دل بستگی‌های زینب در آن دشت بلاخیز، یکی پس از دیگری پرپر شد.
و حال من  با پیراهنی از گریه در فرات اشک، غسل کرده‌ام ولی نمی‌دانم…
چگونه باید گفت از عشق…
چه باید گفت از درد…
ولی حسین حسین گفتن روبه سوی عاشقانه‌ترین لحظه‌ها، یعنی که تنها تو را دوست دارم.

منبع
***
التماس دعا

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

اربعین است و مرا حادثه ای یاد اید...(با تاخیر)

سلام.

با تاخیر فراوان اربعین سرور و سالار شهیدان بر شما تسلیت باد

 «چشم گریان سویت از شام خراب آورده ام»
«خیز، ای لب تشنه از بهر تو آب آورده ام»

گر بپرسی داغ تو با سینه خواهر چه کرد
قامت خم گشته یی بهر جواب آورده ام

اشک، سرخ، چهره زرد و تن سیاه و موسفید
اینهمه سوغات از شام خراب آورده ام

اشک می بارم ز داغ چارساله دخترت
گر چه پرپر شد گلت با خود گلاب آورده ام

همرهم زین العباد این حجت دادار را
جان و تن مجروح از بزم شراب آورده ام

***

امسال اربعین بندرعباس بودم و البته سر کار. شب منزل یکی از همکاران مراسم بود و دعوت بودیم روز هم که رفتم سر کار و وقتی برای نهار برگشتم خونه دیدم نون نداریم دلم هوای حلیم نذری بابا رو کرده بود شدیدً. رفتم سر کوچه نون بگیرم که همون همکارمون رو دیدم بهم اش نذری داد. جاتون خالی حسابی چسبید.

چند روز بود کافی نت نیومده بودیم الان هم عیال محترم می خواد چند تا عکس جک و جونور از توی سایت پیدا کنه برای تمرین نقاشی. هر چی بهش می گم بیا نقاشی منو بکش ادم به این خوشگلی و خوش قیافه ای قبول نمی کنه.

 

پیشاپیش ایام رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت امام حسن و امام رضا علیهم السلام  رو به همه تون تسلیت می گم

شب و روز خوبی داشته باشین

موفق باشید و سلامت

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد