پدر دستشو گذاشت رو شونه پسرش و ازش پرسید: تو قوی تری یا من؟
پسر گفت: من
پدر با کمی دلشکستگی دوباره پرسید: تو قوی تری یا من؟
پسر گفت: من
پدر با دلی گرفته به یاد همه زحمتایی که کشیده بود دستشو از رو شونه پسرش برداشت و دو قدم دورتر پرسید: تو قوی تری یا من؟
پسر گفت: شما
پدر گفت: چرا نظرت عوض شد؟
پسر جواب داد: ((وقتی دستت رو شونه ام بود فکر می کردم همه دنیا پشتمه))
***
«سلامتی پدرایی که هستن و شادی روح پدرایی که نیستن»