ان روز خورشید در من طلوع کرد،
وظلمت شب های یک عمر زمستان از من گریخت.
نور عشق،
از اعماق قلبم می تابید،
و راه های سردرگم زندگی ام را روشن می کرد.
آن روز،
جادوی نگاهت،
طلسم قدیمی یک عمر سکوت را شکست،
و مرهم عشق،
بر زخم های کهنه التیام شد.
ان روز،
هزاران رویای ناب،
دست هایم را گرفتند،
و مرا،
تا لحظه های حضور تو پرواز دادند.
آن روز،
برای اولین بار فهمیدم،
که بعد از سالها تکرار خزان،
بهار نیز هخواهد آمد،
و امروز،
بهار به خانه من آمده است،
امروز،
برای اولین بار،
با یک گل بهار شده ست،
با تو!!!
سلام
این شعرو می خواستم بعدا بنویسم اما ...
خداحافظ
خوبی؟
تا فهمیدم آپ کردی بدوبدو اومدم پیشت.
خوب بود.
قبلا یه شعر مشابه این خونده بودم که در مورد امام زمان(عج) بودش.
این همونه یا نه ؟
به منم گاه گاه سربزنی خوشحال میشم
-------
پاسخ نویسنده:
سلام اقا سید گل
من زیاد نمی تونمم اینترنت بیام البته میام به وبلاگت اما چون با اینترنت موبایله فقط می تونم مطالبتو بخونم اما نمی تونم نظر بدم
ممنون که بهم سر زدی
در مورد این شعر هم نمی دونم!!!!
اون شعری که مورد نظرته رو اگه برام بنویسی ممنون می شم
مرسی
موفق باشی