از چارلی چاپلین پرسیدند خوشبختی چیست؟
پاسخ داد : فاصله ی این بدبختی تا بدبختی بعدی خوشبختی است.
از چارلی چاپلین پرسیدند خوشبختی چیست؟
پاسخ داد : فاصله ی این بدبختی تا بدبختی بعدی خوشبختی است.
- عقاب از کبوتر شدن هراس دارد، چرا که ممکن است شام بچه های خود شود!
- گل سرخ باغچه ام عاشق گل پشت پنجره شد، غافل از اینکه مصنوعی است!
- ماهی دریا به ماهی داخل آکواریوم حسادت می ورزد، که چرا آکواریوم کوسه ندارد!
- آه و لعنت شمع فروشان همیشه پشت سر ادیسون هست!
- زبان مادری اش را فراموش کرده بود، به دیکشنری متوسل شد!
- کار همیشگی آینه حسودی کردن به شیشه است!
- منگنه ناجی وصال خیلی ها شده است!
- خروس، ساعت شماته دار را به چشم هوو می نگرد!
- عاقبت جوجه ای که از دست پدر و مادرش به گربه پناه می برد، روشن است!
- در اثبات گفته اش که انسان صادقی است، دهها دروغ تحویلم داد!
- دیدن فجایع انسانی عالم پیرامون، ناراحتش می کرد، تلویزیون را خاموش کرد!
این مطالب از این وبلاگ دزدیده شده
خوش باشین
******
و من هنوز عاشقم
انقدر که می توانم
هر شب بدون انکه خوابم بگیرد
از اول تا اخر بی وفایی هایت را بشمرم
و دست اخر
همه را فراموش کنم
انقدر که می تونم
اسمت را
روی تمام ابهای دنیا بنویسم
و باز هم جا کم بیاورم
انقدر که می توانم
شبها طوری به یادت گریه کنم که
خدا جایم را با اسمان عوض کند
و من هنوز عاشقم
انقدر که می توانم
چشم هایم را ببندم
و خیال کنم
هنوز دوستم داری
*****
ماه دراوج آسمان می رود، و ما در گوشه ای از شب
همچنان به گفتگوی دست ها گوش فرا داده ایم و سا کتیم
و در چشم های هم ، یکدیگر را می خوانیم
و در چشم های هم ، یکدیگر را می بخشیم
و من همه ی دنیا را در چشمان او می بینم
. او همه ی دنیا را در چشم های من می بیند
و ما در چشم های هم ساکتیم
و ما در چشم های هم می شنویم
و در چشم های هم یکدیگر را می شناسیم
یکدیگر را می بینیم
و چشم در چشم هم
و گوش به زمزمه ی لطیف و مهربان دست ها خاموشیم
و ماه در اوج آسمان می رود.
(( دکتر علی شریعتی ))
امروز چند تا مطلب کوتاه براتون می نویسم
***
فکرش را که میکنم
زیاد هم سخت نیست...
تو،
بشین این ور پل...
من،
میشینم آن ور پل...
بعد آنقدر گریه میکنیم تا آب رودخانه بالا بیاید
و پل را ببرد...
***
شبها،
من هستم و خستگیهای شبانه و
تلاش برای بهیادآوردن همهی چیزهایی که قرار بود قبل از خواب بهشان فکر کنم.
خوابـم میبَرَد اما.
تلاشـم ولی، بینتیجه نبودهست؛ شاید میخواستهـم خوابـم ببرد.
خوشبینانه، خوشبختانه...
من...
***
ما همه سایه ایم؛
تو پاییزیتر،
من متمایل به جنوب وحشی...
ما همه دوریم؛
تو خیستر،
من متمایل به گندمهای خشک...
ما همه بدبختیم؛
تو طوفانیتر،
من متمایل به لبخندهای حقیرانهت...
***
از وبلاگ به عشق داریوش
رقصید
پر زد ، رمید
از لب انگشت او پرید
[ سکه ]
گفتم: خط
پروانه ی مسین
پرواز کرد
چرخید ، چرخید
پر پر زنان چکید؛ کف جوی پر لجن.
تابید ، سوخت فضا را نگاهها
بر هم رسید
در هم خزید
در سینه عشق های سوخنه فریاد می کشید:
ـ ای ؟یأس ، ای امید !
آسیمه سر بسوی " سکه " تاختیم
از مرز هست و نیست
تا جوی پر لجن
با هم شتافتیم
آنگه نگاه را به تن سکه بافتیم.
پروانه ی مسین
آیینه وار ! بر پا نشسته بود در پهنه ی لجن !
وهر دو روی آن
خط بود
خطی بسوی پوچ ، خطی به مرز هیچ
اندوه لرد بست
در قلبواره اش
و خنده را شیار لبانش مکید و گفت:
ـ پس ... نقش شیر ؟
رویید اشگ
خاموش گشت، خاموش
گفتم :
ـ کنام شیر لجن زار نیست ، نیست!
خط است و خال
گذرگاه کرم ها
اینجا نه کشتگاه عشق و غرور است
میعادگاه زشتی و پستی ست.
از هم گریختیم
بر خط سرنوشت
خونابه ریختیم.
* نصرت رحمانی متولد ۱۳۰۸ به قول خودش "نصرت رحمانی هستم
زاده و پروریده تهران...
حرفه ام قلمزنی است همین !"
هم اکنون در رشت با خانواده اش به سر می برد
این شعرو از وبلاگ شازده کوچولوی ابان زاد انتخاب کردم
قیلُ و قال ُ و سَروصدایَه ؛خَنَه ی مَش رِمِضون
یِکیَم رُو پوشتِ بُومبَه و دِرَه مِگَه اَذوُن
زَن مَشتِی کِه آبِستَن بودَه ؛ وَضعِ حَملِشَه
رُوزِ ماهُ و سالِشِه؛ مادَر زَنَه کِردَه نِشون
هَمَگی دَست بِدُعایَن کِه بِچَش پِسَر بِشَه
پِسَر و پِسَر تویِ زَنا شُدَه وِردِ زِبون
مامایِ پیرَه زَنی ؛ بِچَه رِه دُنیا مِی یَرَه
جُفتِ پاش بِدَستِشُو مِگیرَه او رِه سَرنِگوُن