گاه نوشت های من

من گاهی می نویسم، برای یاداوری انچه که برایم مهم است، به خودم!!!!

۵۵ مطلب با موضوع «عمومی» ثبت شده است

پایان نامه

از نوشتنش متنفرم.

کی باور میکنه, ترم یازدهم ارشدم تازه الان دارم پایان نامه مینویسم...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

یه روز یه ترکه...

یه روز یه ترکه

.

.

.

زیر خروار خروار آوار گیر کرده بود

این بار هیچ چیز خنده داری آخر این قصه وجود ندارد

به خون نیاز دارد

به آب

به غذا

داغ دیده است

ولی ما ...

هموطن شرمنده...

(یک پیامک از یک دوست)

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

استفاده از برچسب در لایو رایتر برای وبلاگ های بلاگفا

سلام مجدد

من یه مشکل دارم که نتونستم حل کنم و در این انفجار اطلاعات که هر کلمه ای رو توی گوگل سرچ می کنی چندین میلیون صفحه برات میاره، گوگل هم نتونست مشکل منو حل کنه.

بقول  دوست عزیزم ابو علی سینا:

تا بدانجا رسید دانش من

که بدانم همی که نادانم!!!!

البته داخل پرانتز عرض کنم که (من این شعرو از همکلاسیم بو علی سینا شنیدم ولی بعدا که گوگل اختراع شد، فهمیدم این شعر مال یه بنده خدایی بوده به نام بوشکور بلخی)

به هر حال سرچیات!!!  من در مورد استفاده از برچسب در لایو رایتر برای وبلاگ های بلاگفا به این نتیجه رسید که ظاهرا بلاگفا که به تازگی برچسب رو به سرویس هاش اضافه کرده، این ابزار رو برای لایو رایتر هنوز بهنگام سازی نکرده چون من هر بار که توی لایو رایتر یه برچسب به مطلب اضافه می کردم، این خطا رو میداد:

Server Error 0 Occurred

Object reference not set to an instance of an object.

که ظاهرا مفهومش اینه که اونچه من بعنوان برچسب به متن اضافه می کنم، توی سرور شناسایی نمیشه.

نتیجه اینکه کلی خوشحال شده بودیم که بلاگفا پیشرفت کرده و برچسب دار شدیم!!! اما ظاهرا یا باید قید بلاگفا رو بزنم یا قید لایو رایتر رو.

خوشحال می شم اگه کسی راه حلی داره بهم بگه.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

اربعین است و مرا حادثه ای یاد اید...(با تاخیر)

سلام.

با تاخیر فراوان اربعین سرور و سالار شهیدان بر شما تسلیت باد

 «چشم گریان سویت از شام خراب آورده ام»
«خیز، ای لب تشنه از بهر تو آب آورده ام»

گر بپرسی داغ تو با سینه خواهر چه کرد
قامت خم گشته یی بهر جواب آورده ام

اشک، سرخ، چهره زرد و تن سیاه و موسفید
اینهمه سوغات از شام خراب آورده ام

اشک می بارم ز داغ چارساله دخترت
گر چه پرپر شد گلت با خود گلاب آورده ام

همرهم زین العباد این حجت دادار را
جان و تن مجروح از بزم شراب آورده ام

***

امسال اربعین بندرعباس بودم و البته سر کار. شب منزل یکی از همکاران مراسم بود و دعوت بودیم روز هم که رفتم سر کار و وقتی برای نهار برگشتم خونه دیدم نون نداریم دلم هوای حلیم نذری بابا رو کرده بود شدیدً. رفتم سر کوچه نون بگیرم که همون همکارمون رو دیدم بهم اش نذری داد. جاتون خالی حسابی چسبید.

چند روز بود کافی نت نیومده بودیم الان هم عیال محترم می خواد چند تا عکس جک و جونور از توی سایت پیدا کنه برای تمرین نقاشی. هر چی بهش می گم بیا نقاشی منو بکش ادم به این خوشگلی و خوش قیافه ای قبول نمی کنه.

 

پیشاپیش ایام رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت امام حسن و امام رضا علیهم السلام  رو به همه تون تسلیت می گم

شب و روز خوبی داشته باشین

موفق باشید و سلامت

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

لگد به مرده

سلام به روی ماه همه از جمله اقا محمدُ نوزاد عجول تازه به خاندان ما اضافه شده

این روزا حسابی گرفتارم:

کار

درس

تحقیق

اضافه کار

اوضاع خراب مالی و اقتصادی و علمی و فرهنگی و روحی و روانی

کم مونده اعلام حجر کنم و خودمو بسپارم به قانون.

الان هم اومدن برای تحقیقات  مفید اینترنتی که گفتم یه لگدی به این جنازه (وبلاگ) بزنم دادش در بیاد ثواب داره.

کامیاب باشید.

الله نگهدارتان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

این روز ها

این روزها نوازنده خوبی شده ام، دلم شور میزند،چشمم تار . . .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

زنده ایم اری. هنوز

سلام

فقط می خواستم بدونین که زنده ام

البته این خودش یه معجزه است

معجزه قرن!!!!!

باور کنید.

دیروز همین وقتا که داشتم از خرکاری (ببخشید، اضافه کاری) از اداره به منزل تشریف!!!! می اوردم توی راه متوجه یه موتور دو ترکه شدم که هی هوینجوری!! داشت پشت سرم می اومد، اولش فکر کردم که رفتم تو توهم خود بزرگ بینی و این جور حرفا. اخه کی میاد ما رو تعقیب کنه؟؟؟؟ اما بعد دیدم نه!! یارو حسابی سمجه یکی دو بار سرعتمو کم کردم ازم رد شد اما جلوتر ایستاد تا برسم

منم بجای اینکه برم خونه رفتم جلو کلانتری... و با ماشین رفتم تو و بعد ده دقیقه اومدم بیرون دیدم خبری نیست.

جناب سرهنگ می گفت میخوای با ماشین اسکورتت کنیم؟ گفتم نه بابا میخوای زنم بفهمه اوضاع خرابه بره خونه باباش!!!

اروم اروم ترسون ترسون رسیدم در خونشون(خونمون)

عیال مربوطه خواب بود منم همونجا خوابیدم بعد یهو با صدای همسر مکرمه بیدار شدم که می گفت:

پاشو چقد می خوابی؟ مگه قرار نبود امروز بری اداره؟ باز اخر ماه میگی کاش میرفتم دو زار بابت اضافه کار حقوقمو بیشتر میدادن پول برقمون میشد؟

تا می خواستم بگم من الان از اداره برگشتم تو خواب بودی، دیدم که ای دل غافل، اون تازه از سر کلاس برگشته و من خواب بودم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

خدانگهدار

سلام

امروز من بعد از ده روز استراحت مطلق دارم برمیگردم به بندر(شهری که دختراش خوش چش و ابرون!!!) و الان که دارم این متن رو در معیت عیال محترم مینویسم گوشمو پیچوند

خوب دیگه بیشتر از این وقت نداریم باید بریم ایستگاه راه اهن نیشابور و من هم از اونجا می رم مشهد و با توپولوف جونم می رم بندر همون شهری که دختراش...

cartpostal-vv44.tk

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

متن تقدیر پایان نامه

سلام

دیروز یه متن تقدیر که توی یکی از صفحات اول پایان نامه ها می نویسن دیدم که برام خیلی جالب بود

مربوط به پایان نامه کارشناسی ارشد رشته حقوق خصوصی یک از دانشگاه های تهران.

این هم تقدیر نامه(البته من اسامی رو تغییر دادم):

 با تشکر و قدردانی فراوان از :

پدر و مادر عزیزم

همسر مهربانم

برادر عزیزم محمد جواد و همسر صبورش زهرا خانم که شیرینی رفتن به ماه عسل را با اتمام پایان نامه ی من چشید.

برادر عزیزترم سعید که نبودش به معنای نابودی زندگیم است و همسر گرانقدرش که با نگاهش به این پایان نامه برکت بخشید.

خواهر غزیزم زهرا که حضور گرم و پربارش به همراه 2 نوگل خندانش تسریع در اتمام نگارش پایان نامه را مدیون ایشان هستم.

عمو جان حسین که لبخند ملیحش گرمابخش محفل ما بود و اگر نمیخندید دنیا برایم تیره و تار بود

فرزندم محمد رسول.

باور کنید این متن واقعیه حتی با همون غلط های املایی که داشته من اینجا اوردم.


***

سلام مجدد

امروز 28/4/1391 متوجه شدم که خیلی از دوستانی که از گوگل به وبلاگ من اومدن، عبارت متن تقدیر پایان نامه رو سرچ کردن و وارد این مطلب شدن!!!!

البته این مطلب یه جورایی طنزه اما بخاطر اینکه به دوستان بازدید کننده هم کمکی شده باشه، یه مطلب جدید توی این ادرس گذاشتم که توش چند تا متن تقدیر پایان نامه گذاشتم:

http://chisara.blogfa.com/post/287

و البته یه روش خوب برای بدست اوردن این متن ها، استفاده از سایت ایران داک هست که می تونید پایان نامه ها رو سرچ کنید و 15 صفحه اولش رو بطور رایگان دانلود و از متن تقدیر اون پایان نامه استفاده کنید. من همین کار رو کردم!!!

موفق باشید.

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

عاشقان عیدتان مبارک باد

سلام

سلامی چو بوی خوش اشنایی

امسال برام عید خیلی بدی بود

عیدی که قرار بود برام بهترین عید باشه، عیدی که قرار بود مهمترین اتفاق زندگیم بیفته اما یه اتقاف بد همه چی رو بهم ریخت

همه برنامه ریزی هام، همه اون نقشه های خوبی که برای خوشحال کردن یه نفر کشیده بودم و نتیجه این شد که این روزا اعصابم حسابی خورد و داغونه، البته تقصیر کسی هم نبود بجز یه نفر که امیدوارم هیچ وقت گذارش دور و بر خونتون نیفته(حضرت عزرائیل!!!)

به هر حال اگر چه سال جدید را با خوبی شروع نکردم اما امیدوارم برای همه تون سال خوبی باشه و برای ما هم همینطور.

سال نو رو به همه تبریک می گم.

خدا حافظ

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

راز خوشبختی

تاجری پسرش را برای آموختن «راز خوشبختی» نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سرانجام به قصری زیبا بر فراز قله کوهی رسید. مرد خردمندی که او در جستجویش بود آنجا زندگی می‌کرد.

به جای اینکه با یک مرد مقدس روبه رو شود وارد تالاری شد که جنب و جوش بسیاری در آن به چشم می‌خورد، فروشندگان وارد و خارج می‌شدند، مردم در گوشه‌ای گفتگو می‌کردند، ارکستر کوچکی موسیقی لطیفی می‌نواخت و روی یک میز انواع و اقسام خوراکی‌ها لذیذ چیده شده بود. خردمند با این و آن در گفتگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر کند تا نوبتش فرا رسد.

خردمند با دقت به سخنان مرد جوان که دلیل ملاقاتش را توضیح می‌داد گوش کرد اما به او گفت که فعلأ وقت ندارد که «راز خوشبختی» را برایش فاش کند. پس به او پیشنهاد کرد که گردشی در قصر بکند و حدود دو ساعت دیگر به نزد او بازگردد.

مرد خردمند اضافه کرد: اما از شما خواهشی دارم. آنگاه یک قاشق کوچک به دست پسر جوان داد و دو قطره روغن در آن ریخت و گفت: در تمام مدت گردش این قشق را در دست داشته باشید و کاری کنید که روغن آن نریزد.

مرد جوان شروع کرد به بالا و پایین کردن پله‌ها، در حالیکه چشم از قاشق بر نمی‌داشت. دو ساعت بعد نزد خردمند بازگشت.

مرد خردمند از او پرسید:«آیا فرش‌های ایرانی اتاق نهارخوری را دیدید؟ آیا باغی که استاد باغبان ده سال صرف آراستن آن کرده است دیدید؟ آیا اسناد و مدارک ارزشمند مرا که روی پوست آهو نگاشته شده دیدید؟»

جوان با شرمساری اعتراف کرد که هیچ چیز ندیده، تنها فکر او این بوده که قطرات روغنی را که خردمند به او سپرده بود حفظ کند.

خردمند گفت: «خب، پس برگرد و شگفتی‌های دنیای من را بشناس. آدم نمی‌تواند به کسی اعتماد کند، مگر اینکه خانه‌ای را که در آن سکونت دارد بشناسد.»

مرد جوان این‌بار به گردش در کاخ پرداخت، در حالیکه همچنان قاشق را به دست داشت، با دقت و توجه کامل آثار هنری را که زینت بخش دیوارها و سقف‌ها بود می‌نگریست. او باغ‌ها را دید و کوهستان‌های اطراف را، ظرافت گل‌ها و دقتی را که در نصب آثار هنری در جای مطلوب به کار رفته بود تحسین کرد. وقتی به نزد خردمند بازگشت همه چیز را با جزئیات برای او توصیف کرد.

خردمند پرسید: «پس آن دو قطره روغنی را که به تو سپردم کجاست؟»

مرد جوان قاشق را نگاه کرد و متوجه شد که آنها را ریخته است.

آن وقت مرد خردمند به او گفت:

«راز خوشبختی این است که همه شگفتی‌های جهان را بنگری بدون اینکه دو قطره روغن داخل قاشق را فراموش کنی»

 بر گرفته از کتاب کیمیاگر، نوشته پائولو کوئیلو

سلام با تاخیر!

امروز در مورد خوشبختی فکر می کردم

به نظر من خوشبختی در سه چیز خلاصه میشه که البته، داشتن بعضی از اونها مقدمه داشتن چیزای دیگه هم میشه:

ایمان، ارامش و سلامتی

اگه ایمان داشته باشیم، یقینا به ارامش می رسیم و ارامش و ایمان هم کلید سلامتی اند.

شاید بپرسین که پس نقش پول این وسط چیه؟

اگه انسان ایمان باشه در حدی که با اعتقاداتش به پول  نیاز داره، اونو بدست میاره، یعنی ادم مومن از نظر اقتصادی هم بی نیازه به این صورت که اگرچه برای زندگی بهتر تلاش میکنه اما حریص نیست و قناعت مانع از این میشه که بخواد به خاطر حرص و آز، ارامش و سلامتی خودشو از دست بده.

این هم دو لینک در مورد خوشبختی

۱- سخن بزرگان  درباره  خوشبختی

۲- خوشبختی

خوشبخت باشید!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

فعلا بای!!!

سلام

(بی همگان بسر شود بی تو بسر نمی شود

داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود)

شاید نباید شروع می کردم. شاید اون تصمیم کبری که گرفتم اشتباه بود. شاید ...

چند بار اومدم کافی نت اما نتونستم چیزی بنویسم، علتش هم معلوم نیست، یه جورایی حس نوشتن ندارم، بساط شعر و شاعری هم که تعطیله و از ویروس و این جور چیزا هم که بی خبرم و مطلبی برای نوشتن ندارم

(نزار که سفره دلت پیش غریبه وا بشه)

شاید قبلا که می اومدم توی وبلاگ مطلب می نوشتم، هرچند سفره دلمو باز نمی کردم اما به هر صورت تا حدودی باعث می شد یه جورایی حرفمو یه جایی بزنم و راحت باشم اما الان، یه سنگ صبور دارم که همدم تموم تنهایی ها و غصه هامه و دیگه اینجا حرفی برای گفتن ندارم.

نمی خوام دوباره تعطیلش کنم اما اگه اومدین و مطلب جدید ندیدین، بزارین به حساب اینکه (دیگه حسش نیست!!!!)

فعلا بای!!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

اخر خط!

سلام ... خدا زمین را مدور افرید تا به انسان بگوید همان لحظه اى که تصور مىکنى به اخر خط رسیده اى درست در نقطه ى اغاز هستى! این متنو امروز تو یه نشریه خوندم،قشنگه نه؟ فعلا;-)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

شروعی دوباره

سلام

ما امروز تصمیم گرفتیم!

یه تصمیم کبری!

قرار شد دوباره بنویسیم اما با یه تفاوت:

حالا دیگه من تنها نیستم و کسی که باعث شد دوباره شروع کنم به وبلاگ نویسی هم قراره بیاد و توی این وبلاگ مطلب بنویسه.

برامون دعا کنین

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

شاید این اخرین سلام من باشد

سلام

راستش خیلی وقته که دیگه وقت و حوصله ای برای وبلاگ داری ندارم! به خاطر همین از همه کسانی که به هر دلیلی به این وبلاگ اومدن و با مطلب جدید مواجه نشدن معذرت می خوام و اعلام می کنم که این پست اخرین مطلب من توی این وبلاگه.

از همه اونایی که توی این مدت به من سر زدن ممنونم و امیدوارم موفق و موید باشن

به رسم عادت دیرینه:

بای

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد