گاه نوشت های من

من گاهی می نویسم، برای یاداوری انچه که برایم مهم است، به خودم!!!!

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۰ ثبت شده است

اندر حکایت من و عیال و سوسک

سلام

دیشب ساعت سه با صدای جیغ بنفش عیال از خواب پریدم که گفت ویییییییییی!!!!

برقو روشن کردم گفت اینجا رو نگاه کن (بغل تخت) یه سوسک گنده بود که گویا روی صورت عیال در حال پیاده روی بود و از خواب پرونده بودش.

فکرشو بکن، یه سوسک روی صورتت راه بره، خیلی چندشه ها، ویییییییی!!!

سوسکه رفت زیر تخت و مجبور شدم تشک تختو بردارم و وقتی می خواستم سوسکو زنده بازداشت کنم از لای پارچه در رفت و اومد روی دستم و منم پریدم هوا و عیال حسابی خندید.

بالاخره شکارش کردیم و انداختیمش توی یه بطری دوغ خانواده عالیس!! تا الان که از مسجد برگشتیم توی همون بطری دربسته زنده مونده بود.

سوسکی نشین

شب بخیر

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

ماه محرم

آه و واویلا که ماه ماتم و غم شد

ماه خون ماه عزا ماه محرم شد

دل پریشانم

دیده گریانم

آه و واویلا

آه و واویلا

دیشب قسمت نبود بریم مسجد شب اول ماه محرم بود اما امشب رفتیم مسجد امام سجاد (ع) فقط یه مقدار بین قسمت های برنامه شون فاصله افتاد بعد از زیارت عاشورا یه مقدار طول کشید تا سخنران بیاد و سخنرانی هم که تموم شد مداح با تاخیر اومد

به یاد مسجد روستامون افتادم و شور و شوقی که داشتم و مداحی و ...

عزاداری هاتون مورد قبول و امام حسین یار و نگهدارتون

التماس دعا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد

میگون . شعری از فریدون مشیری

«میگون»

از صدای پر مرغان سحر

لاله از خواب گران دیده گشود

اولین پرتو سیمایی صبح

بوسه بر گنبد مینا زده بود

دید: در مزرعه، گنجشکی چند

می فرستند به خورشید درود

                  موج می زد به همه جا بوی بهار

ان طرف: سنبل خواب الود

شانه بر زلف پریشان می زد

نسترن خفته و دزدانه نسیم

بوسه بر پیکر جانان می زد

لاله گون چهره ان خفته به ناز

اتشی بود که دامان می زد

                    نرگس از دور تماشا می کرد

دختر صبح به دامان افق

زلف بر چهره فرو ریخته بود

جلوه خاطره انگیز سحر

سایه روشن به هم امیخته بود

بوی جان پرور و افسونگر یاس

موجی از شوق برانگیخته بود

               تاب می برد و توان می بخشید!

بر لب رود پر از جوش و خروش

پونه ها دست در اغوش نسیم

پرتو صبح در ایینه اب

روی هم ریخته موج زر و سیم

جلوه ای بود ز ایات خدا

هر طرف نقش بدیعی ترسیم

                     ابدیت همه جا جلوه گر است

ژاله ها برده سبق از الماس

لاله ها برده گرو از یاقوت

دو کبوتر به سفیدی چون عاج

رفته تا عرش به سیر ملکوت

جز همان زمزمه مبهم رود

همه جا غرق در امواج سکوت

                   صبح میگون و تماشای بهشت

من بر این صبح روانبخش بهار

نظر افکنده ام از سینه کوه

خاطرات خوش ایام شباب

خفته در زیر غبار اندوه

دل درمانده ز حسرت به فغان

جان ازرده ز محنت به ستوه

      اشک از دیده فرو می ریزد

گریه عاشق معشوقه پرست

همره ناله مرغ چمن است

در و دیوار به من می نگرند

باد را زمزمه با یاسمن است

رود می گرید و گل می خندد

هر کناری سخن از عشق من است

                   همه گویند که: معشوق تو کو؟

اشک می ریزم و از درد فراغ

در دلم اتش حسرت تیز است

بی تو میگون چه صفایی دارد

به خدا سخت ملال انگیز است

با همه تازگی و لطف بهار

ماتم انگیز تر از پاییز است

       تو بهار من و میگون منی!

«فریدون مشیری»

سلام

چند روزی هست که از مسافرت برگشتیم و مهمون داریم

امروز هوا بهاری شده بود و نهار رو بیرون خوردیم

الان هم ساعت حدود یازده شبه که می خواهیم بخوابیم

میگم ها، بندر هم بد شهری نیست فقط اگه همیشه اذر باشه!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد