امروز جمعه بود
یک جمعهی کبود
از آخر بهار
مثل تمام جمعهها
مثل تمام روزها
که فراموش میشوند زود
امروز باز سراغ من آمدی
شعری دوباره برایت سرودهام
باز این دو چشم خیس گواه من است که
در یاد روی چو ماه تو بودهام
محو خیال خال سیاه تو بودهام
ای غایب از نظر
زیباترین خبر
کی میرسی تو آخر از این ره, از این سفر
مولا بیا به خدا خستهام دگر...
قلب تو هم گرفته از این غیبت آگهم
دیدی غرور آدم و میبینی این ستم
انسان غروب کرده طلوع کن خورشید
روزی هزار مرتبه آخر فرج خواندیم
از آن زمان که نور تو بر قلبمان پاشید
سنگینی غم تو و یک قلب ناتوان
بر این تحمل آن را مبر گمان
یا صاحبالزمان؛
این جمعه هم گذشت
ماندیم چشم به راه و نیامدی
بار دگر امید منتظران ناامید گشت.
شعر از: زهرا فرقانی
یک جمعهی کبود
از آخر بهار
مثل تمام جمعهها
مثل تمام روزها
که فراموش میشوند زود
امروز باز سراغ من آمدی
شعری دوباره برایت سرودهام
باز این دو چشم خیس گواه من است که
در یاد روی چو ماه تو بودهام
محو خیال خال سیاه تو بودهام
ای غایب از نظر
زیباترین خبر
کی میرسی تو آخر از این ره, از این سفر
مولا بیا به خدا خستهام دگر...
قلب تو هم گرفته از این غیبت آگهم
دیدی غرور آدم و میبینی این ستم
انسان غروب کرده طلوع کن خورشید
روزی هزار مرتبه آخر فرج خواندیم
از آن زمان که نور تو بر قلبمان پاشید
سنگینی غم تو و یک قلب ناتوان
بر این تحمل آن را مبر گمان
یا صاحبالزمان؛
این جمعه هم گذشت
ماندیم چشم به راه و نیامدی
بار دگر امید منتظران ناامید گشت.
شعر از: زهرا فرقانی