فرصتی نیست بر این شب زده پیر بیا
افتابی به لب بام و جهان ظلمانی
همه جا گشته سیه نور فراگیر بیا
...
مهر و سجاده و تسبیح و مناجات و دعا
پرده شد بر گنه و الت تزویر بیا
...
سلام
عیدتون مبارک.
شعر بالارو خیلی وقت پیش گفتم اما یه قسمتاشو یادم رفته البته شاید هم قبلا توی همین وبلاگ گداشته باشم اما یادم رفته!!!!
التماس دعا
خداحافظ
الان یادم اومد
قبلا نوشتم البته اونجا هم کامل ننوشتم
شاید یه روز به همین زودی ها وقتی که انتظارمون تموم شده بود٫ دوباره به همین وبلاگ بیامو متن کاملشو بنویسم
برامون دعا کنین که مشمول لطف اقامون بشیم
سلام
بازم
سلام
بلاخره من هم متاهل شدم(سیزدهم تیرماه یکهزارو سیصدو هشتاد و نه). خوب تبریک بگین دیگه, این شتریه که روی همه می خوابه و امیدوارم در خونه همه تون بخوابه.(در ضمن دوستانی که نتونستن کادو عقد بفرستن هماهنگ کنن تا شماره حساب بدم خشکه حساب می کنیم و باهاشون راه میایم)
راستش الان که دارم می نویسم تنهام, توی بندر, شهری که دختراش خوش چش و ابرون!! البته امیدوارم عیال مربوطه این مطلبو نخونه وگرنه به جرم چشم چرانی تا اطلاع ثانوی ممنوع الزندگی میشم.
الان بعد از ظهر جمعه اول مرداد 1389 و هفته قبل توی همین ساعات تنها توی مسیر ایالت زنجان به تهران بودم.
حرف خاصی برای گفتن ندارم فقط امیدوارم موفق و موید باشین