بوی باران | ||
| ||
بوی باران،بوی سبزه، بوی خاک نرم نرمک میرسد اینک بهار خوش بحال روزگار
«زندهیاد فریدون مشیری؛ بهار۳۷» سلام نمی دانم چرا هر وقت نزدیک عید می شه و جنب و جوش مردم برای استقبال از نوروز رو می بینم به یاد شعر بالا می افتم از فریدون مشیری که البته با صدای همیشه بهار داریوش عجیب به دل میشینه. دانلود همین ترانه با صدای داریوش من که امیدوارم همه تون نو نوار بشین توی این روزایی که همه چیز داره عوض میشه. و البته عیدتان مبارک پیشاپیش چون من تا ۱۵ عید شاید برنگردم. |
سلام امروز یه نسخه از ترانه های خیام رو دیدم که صادق هدایت اون رو گرداوری کرده بود و یه مقدمه طولانی هم در مورد خیام نوشته بود که خوندنش خالی از لطف نیست به خاطر همین اونو اینجا می زارم برای دانلود با حجم کم و البته فرمت پی دی اف
امیدوارم همیشه موفق و موید باشید
با خبر شدم که دوست عزیزمان جناب اقای استاد دکتر ...(و بقیه اوراد مذکور در اینگونه چاپلوسی ها)حضرت بوالفضول الشعرا به جرگه نامزدین محترم انتخابات مجلس پیوسته اند و متن زیر قصیده انتخابیه ایشان است که البته متن کامل آن را در وبلاگ خودشان ببینید
کاندیداتـور مطـرح، از کلّ رقیبـــان سر
از نامزد اصلح، یک خـرده هم اصلـح تر!
هم عارف و هم عـامی گشتند مرا حـامی،
معروف بـه خوشنامی، در باختر و خاور!
مـــا را نبـــود وحشت، از رد صلاحیت
قربان توای "هیات"،مدیون تــــو ای "کشور"!
گرچه موتور مخلص، گه گاه کند فس فس
امّید کــــه تــــا مجلس، چرخم نشود پنچر!
بــــا رای فزاینــده در دوره ی آینـــــــده
مـــاییم نماینده ، گـــــــر بخت شــود یاور
من مردمی و نازم، خوش صحبت و طنّازم
به به که چه می تازم،احسنت بر این استر!
دی گفت ترازومان : «کای دلبر مهرو مان!
از غصه ی محرومان، کلی شده ای لاغر!»
من حامی نسوانم ، جــان بر کف ایشانم
من درد تو می دانم ، پس رای بده خواهر!
من سرسبد گل هـا، معشوقه ی بلبل هــا
محبوب تشکّل هـا، یک دلبر سیمین سر(!)
«گه نعره زدی بلبل، گه جامه دریدی گل»
از عشق رخم بالکل، آن قاطی و این پرپر!
من گمان میکردم دوستی همچون سروی سبز،
چهار فصلش همه آراستگی ست،
من چه میدانستم هیبت باد زمستانی هست،
من چه میدانستم سبزه می پژمرد از بی آبی،
سبزه یخ میزند از سردی دی،
من چه میدانستم دل هر کس دل نیست،
قلبها ز آهن و سنگ،
قلبها بی خبر ازعاطفه اندزندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانی ست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر می گردد
زندگی شاید عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر می دارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید صبح بخیر
زندگی شاید آن لحظه مسدودی ست
که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و در این حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت