باشه دیگه
اخه این رسمشه؟؟؟
بعد یه عمر ازگار یه عاشقی تو روزگار ...
نه مطلب می نویسی!!!
نه جواب ایمیلامو میدی!!!
واقعا که غریبه ای
باشه دیگه
اخه این رسمشه؟؟؟
بعد یه عمر ازگار یه عاشقی تو روزگار ...
نه مطلب می نویسی!!!
نه جواب ایمیلامو میدی!!!
واقعا که غریبه ای
زندگی باید کرد
به چه امید؟ چرا؟
چون چش چسبیده به را !!!!***
عاشق مست ز دیدار پری باید بود
مست صد جلوه ز یک عشوه گری باید بود
ز چه رو این همه احساس زمخت!!!!
و چرا؟
باز هم چون که چش
باز چسبیده به را
"شعر از محمد"
***منظور از (چش چسبیده به را) اتصال حرف چ به را در واژه "چرا" می باشد. یعنی هیچ دلیلی وجود ندارد بجز اینکه ظاهر در این کار است. این شعر اشاره به عقاید مادیون دارد
با سلام
از این به بعد مطالبی که می نویسم پس از پایان دوره اموزشیه چون در تاریخ ۲۶/۱۱/۸۵ واسمون جشن سردوشی!!! گرفتن و رسما (نه عملا) فارغ الدوره شدیم
و اما میدان تیر مکانیه برای تیر اندازی عملی با اسلحه که بسته به مدرک تحصیلی نوع اسلحه متفاوته مثلابرای ما که مثلا لیسانس بودیم تیر اندازی با ژـ۳ داشتیم و کلت فدرلایت
قبلا شنیده بودم که اونجا بعد از تیر اندازی باید به تعداد فشنگ هایی که تحویل می گیریم پوکه تحویل بدیم تا کسی هوس نکنه پوکه یادگاری با خودش به خونه ببره و اگه پوکه تحویل نشه...
ساعت نه رسیدیم میدان تیر تلو. بچه ها دو گروه شدن: فوق دیپلما رفتن برای تیراندازی ژ-۳ و ما رفتیم تیر اندازی کلت.بعد از کلی اموزش مسئول تیر اندازی گفت که کوچکترین اشتباهی تنبیه سختی داره و راست هم گفت. در طول تیر اندازی باید سر اسلحه رو به جلو می بود یا به طرف زمین اما یکی از بچه ها که احتمالا تفنگش مشکل داشت و برای رفع عیب مسئول را صدا زد هنگام برگشتن به سمت عقب سر اسلحه به راست پیچید و مسئول اول تفنگشو گرفت و بعد شروع کرد به کتک کاری و حالا نزن کی بزن البته با چاشنی فحش و ...
کلت که تموم شد رفتیم برای ژ-۳ و بعد از تیر انداری و شمارش پوکه ها. اعلام شد ۲۲!!!!!! پوکه کمه و بچه ها رو بخط کردن و اول با زبان خوش . بعد تهدید ولی باز هم ۸ پوکه کم بود و نهایتا" شروع کردن به لخت کردن بچه ها.
اولش فکر می کردم تهدیده اما تا دیدم یکی یکی رو لخت می کنن و می فرستن جلو خودمو کشیدم صف های عقبی. حدود ۴۰ نفر که لخت شدن گمشده ها پیدا شد. من که حسابی ترسیده بودم چون نزدیک بود به قول بچه ها شرت فنگ بشم. البته چند تا از بچه ها که اعتراض کرده بودن رو لخت سینه خیز بردن و به خاطر همین بچه ها حسابی ترسیدن.
به هر حال قسمت نبود...
بعدش برگشتیم پتدگان و اونجا هم فرمانده گردان گفت همه تونو توی میدون صبحگاه لخت می کنم تا اون دو تا پوکه ای که پیدا نشد و ما با پارتی بازی اعلام کردیم از اول کم بوده پیدا بشه. راستش از ۲۲ پوکه ای که گم شده بود دو تا که اصلا پیدا نشد و ۱۲ تا هم فشنگ!!! تحویل شد یعنی گلوله عمل نکرده و به همکین خاطر یارو حسابی داغ کرده بود اما اخرش اذیتمون نکردن
ساعت ۳۰/۴رفتیم برای نهار!!! و بعد ۳۰ نفر رفتن بیگاری( یا به قول اراشد :به کاری) و کارمون تمیز کردن و شستشوی اسلحه با گازوئیل بود و بچه سوسول های تهرانی که می ترسیدن دستاشون خراب!!! بشه خیلی اعصابشون خرد شده بود
شب راحت خوابیدیم و روز بعد که قرار بود تمرین برگزاری سردوشی باشه حسابی بارون بارید و برنامه هاشون بهم خورد و ما کلی حال کردیم.
و اما ماجراهای روز سردوشی باشه برای بعد
راستی :یکی از دوستام با عنوان غریبه از این به بعد توی این وبلاگ مطلب می نویسه که امیدوارم از مطالبش خوشتون بیاد
بای
با توجه به بساط بزن و نرقص چند نفر توی اسایشگاه ۱و دعوای دو نفر از بچه ها و زیر اب زنی یک نفر از خدا بی خبر نزد عقیدتی و حفاظت از ساعت هفت و نیم تا یازده ورزش بود و تمرین رژه
بعد از اون دفترچه های مرخصی را دادن و من تا امروز ساعت ۸ توی اسایشگاه بودم . صبح به یاد دوران دانشجویی رفتم دانشکده اما "کسی با این دل دلمرده دیگه کاری نداشت!!!" خوابگاه هم کسی نبود. اومدم انقلاب کافی نت سپهر اما بلاگفا حسابی ضد حال زد. بعدش نهار رفتم پر طلایی(جای همه خالی) بعدش هم پارک لاله و الان هم کافی نت هستم و دارم این چرندیاتو می نویسم
راستی سوتی جدید رحیم زاده: از جلو چشم من خفه شو پسر!
و اما شمارش معکوس از دوشنبه شروع می شه چون تا دوشنبه مرخصی دارم: طبق برنامه اعلام شده دوشنبه تمرین تیر اندازی. سه شنبه میدان تیر. چهار شنبه تمرین مراسم سردوشی و پنج شنبه مراسم جشن سردوشی که امیدوارم هر چه زود تر امریه ها برسه و سردوشی خوبی داشته باشیم
امروز صبح توی قالب وبلاگ هم تغییراتی دادم و به جای قسمت پخش موزیک یک فلش پلیر گذاشتم که می شه ترانه مورد نظر را انتخاب کرد و گوش داد
منتظرم توی شهر قلمدانهای مرصع باشید
نیشابور من دارم می ایم
از قدیم گفتن همه رو برق می گیره ما رو چراغ نفتی . حالا شده حکایت من با این بلاگفا که امروز ۵ بار خواستم یه متنو بفرستم نشد
اگه این جوری باشه قهر می کنم ها!!!!!!!!!
یک شنبه خبر قطعی رسید: مرخصی بی مرخصی
هر جور بود برای تاسوعا و عاشورا خودمو رسوندم شهرستان. جاتون هالی حلیم عمو حسین حسابی چسبید روز عاشورا هم یه نوحه خوندم
فاطمه گردد بی پسر فاطمه گردد بی پسر
ای ناقه ها اهسته تر ای ناقه ها اهسته تر...
البته بد شانسی هم کم نبود: اول دستگاه خودمون سوخت. بعد موتور برق با دیستگاه دیگه جور کار نمی کرد .یه بار هم قطع شد و در اخر هم دستگاه دوم سوخت
دیروز چهارشنبه هم رسیدم پادگان و امروز حسابی اذیت کردن الان همه عضلات پاهام گرفته.
زیاد وقت ندارم
فعلا بای
چنین یــــــــاد دارم کـــــــــه گوشم شنید مر این داستــــان را ز گــــــــــــــرد آفرید:
چــو خورشید در آسمـــــان سـر کشید سیه زاغ – خاک تــــو سرش– پر کشید
تهمتـن ســــــــــوی آینــــــــه شــــــد روان پس آنگـــــــــه بپوشید ببــــــــــــــر بیان
دو دوری بچرخیــــــــــــد و خـــــــود را بدید "چه خوشگل شدم" گفت و از جـــا پرید
در آن آینـــــــــــه عکس خـــــــود بوس کرد خودش را برای خــــــــودش لــــوس کرد
سبیــــــــل خودش را بسی شــــــــانه زد بــــــه زیر بغـــــــل نیز افشـــــانه(۱) زد!
نهـــــــــــــاد آن یل نامی و تــــــــاج بخش یکی چـــــــــار پایه بــــــــه نزدیک رخش
ســـــــوارش شـــــــــــــــــد و بعـد ویراژداد بـــــــه جولان هــــــــوای درســاژ(۲) داد
از آنســـــــــــــو شنـــــو حـــال سهراب یل کـــــه در خوشگلی بود ضــــــــرب المثل
در آورد سهــــــــــــــراب تی شرت بــــــزم پس آنگــــــه بپوشید خفتـــــــــــــان رزم
بر آن زلـــــــــــــــف عقــــــــــرب بمالید ژل بزد تیـــــــــر مژگــــــــان خــــــــود را ریمل
دو ســاعت جلــــــــــــو آینـــــــــــه ایستاد به موهــــــــــای زیبـــــــــاش حالت بداد
بگفتا کــــــــه امروز بــــــــا ماست شانس به میدان سپس رفت بـــــــــا یک آژانس
دو خوشگل به نــــــــــــاز و ادا و قمیش به میدان رسیدند بــــــــــــا ایش و ویش
خرامـــــــــــــــان دو یل پیش هم آمدند و با غمـــزه مشغــــــــول کل کل شدند!
چنین گفت سهراب یل : کای خــــــرفت کنـــــــون مــــــــــرگ آمــد خِرت را گرفت
بگـــــــویی اگـــــــــر حـــرف بی تربیت همینجا جــــــــرت می دهم از وسط(!)
تهمتن بشـــد قرمـــــــــــز و گفت : وا! چه حرفــــــــــای زشتی! پنــــا بر خــــدا
چرا گــــــرد و خـــاک این وسط می کنی؟ منو جر بدی؟؟... تــــــو غِلط می کنی!!
متن کامل در وبلاگ بوالفضول الشعرا
مهم این نیست که تو اَد لیست مسنجرمون چند نفر اَد شدن. مهم اینه که تو قلبمون فقط 1 نفر ادد شده باشه که با هم آن بشیم، باهم آرشیو زندگی رو دوره کنیم و با هم آف بشیم. امّا باید یادمون باشه پسورد دوستیمون رو جوری بسازیم که کسی نتونه هکمون کنه!
و اما اشخوری:
این هفته با امیدو یاس گذشت اخه هفته اینده که دوشنبه و سه شنبه تعطیله اول هفته گفتن چهارشنبه و پنجشنبه رو مرخصی می دن و ممیتونیم بریم خونه حال کنیم اما روز یکشنبه اعلام شد موافقت نشده. باز مثل همیشه نامه نگاری شروع شد تا اینک باز بهمون امید دادن که شاید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ برین مرخصی و الان هم که توی کافی نت دارم این چرندیاتو می نویسم امید و یاس شده پنجاه پنجاه.
و اما سورپرایز این هفته:
این هفته می خوام از سوتی های اراشد(جمع مکسر ارشد به معنای تمرین دهنده و سرپرست) براتون بگم
۱- تا سه می شمارم دستتو می زنی به "میز " والیبال بر میگردی میای اینجا
۲- وقتی با یه ارشد صحبت می کنی باید خبردار بایستی . میدونی خبردار چی جوریه؟ سر بالا. سینه جلو. "دهان بسته"
باور کن تا شروع کردم به نوشتن همش یادم شد بقیه شو بعدا می نویسم
دعا کن مرخصی بدن هرچند من تاسوعا و عاشورا میرم شهرستان ولی اگه ۵ روز باش خیلی بهتره